نبرد بر علیه رباخواری به دوران اولیه تمدن بشری باز میگردد. از دوران سومر تا به امروز، انسان های صالح بر علیه این عامل نیروهای اهریمنی تلاش نمودند. بهره گرفتن توسط فلاسفه یونان محکوم شده بود. پول چیزی مرده محسوب میشد، و چیزی که مرده نمی تواند رشد نماید. آریستوتل در کتاب «سیاست» نوشته: «منفورترین چیز، و با دلایل متعدد، رباخواری ست، که از خود پول سودی حاصل میکند، و نه از راه طبیعی شیئی برآمده از آن. چون پول قرار بود برای معاوضه مورد استفاده قرار گیرد و نه اینکه توسط بهره افزایش یابد ... از میان همه راه های ثروتمند شدن رباخواری غیر طبیعی ترین آنهاست.»

تا اواخر قرون وسطی بهره گرفتن برای مسیحیان قدغن بود، بهره گرفتن هم ردیف قتل و سرقت محسوب میشد.
مارتین لوتر با صراحت گفت: « همه نزول خوران دزد هستند و جایشان پارو زدن در گالوها میباشد.» هر کس که پول قرض میداد و بهره ای بیش از 5 یا 6 درصد میگرفت نزول خوار محسوب میشد. در قرون وسطی فقط یهودیان مجاز به قرض دادن پول با بهره بودند. در کتاب عهد قدیم یک یهودی مجاز به بهره گرفتن از برادرش نبود. امّا غیر یهودی برادرش محسوب نمی شود. و برای یهودیان افراطی غارت کردن موضوع ناشناخته ای نبود.

در بابل میزان بهره برای پول 30% و برای گندم 50% بود. در آسور هیچ حدی برای بهره وجود نداشت. کشاورزان اغلب آنقدر در قرض فرو میرفتند که خود و خانواده شان در گرسنگی بسر میبردند.
در شهر اوروک در سومر دو برادر زندگی میکردند که پول با بهره قرض میدادند. وقتی قرض گیرنده دیگر قادر به پرداخت بدهی خود نبود و خانه و زمین خود را از دست میداد مجبور بود مجانی برای دو برادر کار کند، این برده را به کارفرما های  دیگر هم قرض میدادند. این مثالی کلاسیک از بردگی اقتصادی ست.

تقریباً 3700 سال پیش حاکم بابل، همورابی در قانونی که ارائه کرد بهره گرفتن از بهره را قدغن نمود، یعنی قرض گیرنده علاوه بر پرداخت مبلغ قرض گرفته میبایست به همان مقدار جنس یا پول پرداخت میکرد. هر کس از این امر سرپیچی مینمود بشدت مجازات میشد، هر چند که اندکی این قانون را رعایت نمودند. 282 سنگ نبشته همورابی در سال 1901 در شوش ایلام باستان کشف شد.

تیبریوس کراسوس امپراطور روم در 133 قبل از میلاد سعی نمود قدرت دلالان پول را از طریق قوانینی بر علیه رباخواری و همچنین محدود کردن مالکیت زمین یه حداکثر 600 هکتار برای هر خانواده کاهش دهد. او در همان سال به قتل رسید.

در 48 سال قبل از میلاد ژولیوس سزار حق ضرب کردن سکه را از دلالان پول سلب نمود و خودش به اینکار مبادرت نمود. با پول هنگفتی که در اختیار داشت توانست ساختمان های متعددی بنا کند. مردم عادی سزار را برای نقش او در دسترس گذاشتن پول فراوان تحسین مینمودند. پس از به قتل رسیدن او میزان پول در گردش 90% کاهش یافت. مالیات به عرش اعلا رسید. در نتیجه مردم زمین و خانه های شان را از دست دادند. بدگوئی از سزار تا به امروز نیز ادامه دارد.( توسط رسانه ها و تعلیمات رسمی تحت کنترل یهودیان - م )

پس از به اصطلاح انقلاب فرانسه استفاده از پول کاغذی گسترش یافت.
تجّار طلا شروع به کلاه برداری های اقتصادی نمودند تا قدرت بیشتری کسب نمایند. مخفیانه مقداری از طلایی را که نزد آنها پس انداز شده بود را قرض میدادند و سود حاصل از این وام غیر قانونی را برای خود نگه میداشتند. تجّار طلا سپس بیش از مقداری که طلا داشتند پول چاپ میکردند، و با قرض دادن آن بهره میگرفتند. بسرعت این کلاه برداران پول، ده برابر طلایی که نزد آنها بود پول قرض میدادند.

این خیانت در امانت در تمام دنیایی که فراماسون ها نفوذ داشتند امری عادی شد. بانک های آمریکایی اجازه دارند ده برابر پولی که در اختیار دارند وام دهند. این بدین معنی است که بهره در واقع 80% است و نه 8%، که رسماً اعلام میشود. بانکداران فراماسون از هیچ پول تولید میکنند و ما را مجبور مینمایند تا برای آن بهره پرداخت کنیم.

پرایر دو زایون ( فرقه ای از فراماسونری – م ) با پشتوانه دلالان پول، مهمتر از همه حاخام پرتغالی منسه بن اسرائیل، کسی که در هلند زندگی میکرد، و آنتونیو فرناندز موزز کارواجال، شورش سال 1642 را که توسط کرومول رهبری میشد را شروع نمودند، که به نوبه خود در سال 1642 منجر به تشکیل اولین جمهوری در انگلستان شد. در سال 1643 گروه بزرگی از ثروتمندان یهودی به انگلستان آمدند. آنها با سفیر پرتغال در لندن، آنتونیو دو سوزا یک یهودی مخفی که آنها را مارانو مینامند ملاقات نمودند و در مورد مهاجرت بیشتر یهودیان تبادل نظر نمودند، تمامی عملیات آنها با کارواجال هماهنگی میشد.

کرومول با برکنار نمودن و اعدام چارلز اول در سال 1649، در سال 1653 خود را دیکتاتور نامید، کرومول تشنه به خون و خصم گسترش فرهنگ گردید. اجازه داد تا دلالان پول قدرت اقتصادی شان مستحکم گردد. در زیر حکومت ارتجاعی کرومول، موزیک و دیگر فعالیت های فرهنگی ممنوع گردید، حتّی لباس های رنگی قدغن شد.

در نوامبر 1688 پادشاه کاتولیک انگلستان با یک اشغال گری بخوبی طراحی شده و با پشتیبانی مالی یهودیان ارباب پول در آمستردام و به رهبری « پرایر دو زایون» و« انجمن نارنجی » سرنگون شد. پادشاه به فرانسه تبعید شد و در فوریه 1689 ویلیام از منطقه اورنج، پرنس ناسائو، بوسیله یک کودتا که بعدها بعنوان انقلاب باشکوه معرفی شد بر تخت سلطنت انگلستان نشانده شد. حتّی مورخین رسمی نیز تائید میکنند که مردم هیچ نقشی در این تحول نداشتند.

انگلستان پس از 50 سال جنگ با فرانسه و هلند وضعیت بدی داشت، و شاه جدید، ویلیام سوم (از اورنج)، از چند بانکدار قدرتمند تقاضای کمک نمود. آنها وامی به میزان 1.25 میلیون پوند برای حکومت انگلستان فراهم نمودند امّا فقط 750.000 پوند تحویل دادند. شرایط وام بدین گونه بود: اسامی وام دهندگان نمی باید افشا شود، و حق بنا کردن بانک انگلستان برای این اشخاص تضمین شود، مدیران این بانک اجازه یافتند که  یک ذخیره طلا ایجاد کنند که بر اساس آن قادر باشند که در مقابل هر پوند طلائی که نزد آنها سپرده میشود 10 پوند وام صادر نمایند. آنها همچنین اجازه یافتند که بدهی ملّی را تحکیم نمایند و پرداخت سالیانه آن و بهره اش را  از طریق مالیات بستن مستقیم بر مردم تضمین نمایند.

بانک انگلستان متعلق به بخش خصوصی با کنترل کامل بر روی پول رایج (اجازه انتشار پول) در سال 1694 تاسیس شد. قرض دادن با ربا توانست به میزان وسیع تری ادامه یابد. اینچنین مردم انگلستان متحمل قرضه مالی هنگفتی شدند. مالیات میباید افزایش پیدا میکرد و قیمت ها دو برابر میشد. برای بانکداران فراماسون لازم بود که حق انحصاری انتشار پول را در اختیار داشته باشند. بدین صورت قادر بودند استفاده هنگفتی ببرند و همچنین کنترل تحولات سیاسی را در اختیار داشته باشند.

بانک انگلستان اجازه یافت ده برابر پولی که نزد او بصورت تضمین وجود دارد قرض دهد. با پنج درصد بهره فقط دو سال طول کشید تا بانک به اندازه تضمینی که نزد آن وجود دارد درآمد کسب کند.

در سال 1698 قرضه مالی از 1.25 میلیون پوند به 16 میلیون رسید. در سال 1815 این مبلغ 885 میلیون بود و در 1945 به 22.5 میلیارد افزایش یافت. در سال 1995 قرضه ملّی به 300 میلیون پوند رسید، که برابر 45% درآمد سرانه ملّی بود.

حتّی کمیته مک میلان، که در سال 1929 تشکیل شد، نتوانست مشخص نماید چه کسی بر بانک انگلستان تسلط دارد. تنها یک نام به بیرون درز نمود. راتچایلد. شروع تمام جنگ های بزرگ و پشتوانه مالی آنها توسط اختلاط مالی نشات گرفته از یک خانواده بانکدار— راتچایلد بوقوع پیوسته اند.

در هلند، جمعیت های مخفی توانستند در سال 1906 یک بانک مرکزی ایجاد نمایند. 40 تا از مهمترین بانک های مرکزی جهان به شیوه بانک مرکزی انگلیس تاسیس شدند. بدین صورت بانکداران ماسونی کنترل توسعه دراز مدت در جهان را با شیوه وام بهره دار بدست گرفتند، بانک مرکزی بعنوان واسطه، سیاستمداران بصورت بازیچه و مردم مانند بیسواد های برده شده. بانک های تحت کنترل فراماسون ها بدین صورت میتوانند بر امور سیاسی مسلط شوند در حالیکه اعمال آنها قابل رویت نیست. مردم انگلیس قدرت این فراماسون های نامرئی را با پرداخت مالیات در طی سه قرن مستحکم نمودند. بانک های مرکزی می بایست اقتصاد را متعادل نمایند. در واقع کاملاً متفاوت عمل میکنند.

بنیامین فرانکلین در مورد مستعمره های بریتانیا در آمریکای شمالی در سال 1750 چنین نوشت: «هیچ جا بر روی زمین نمی توان مردمی خوشحال تر و مرفه تر پیدا نمود» او توضیح میدهد که علت این امر اینست که « ما در مستعمرات پول مان را خودمان میسازیم» اسمش « سفته مستعمراتی» میباشد. او در ادامه توضیح میدهد که «با انتشار پول خودمان ما میتوانیم قدرت خرید آن را کنترل نمائیم، و ما مجبور نیستیم بهره ای به کسی پرداخت نمائیم».

در این مستعمرات بریتانیا در نیواینگلند، ثروتی موجود ست که دقیقاً نقطه مقابل فقر و فلاکت موجود در انگلستان میباشد. پول به اندازه کافی موجود بود، و کاملاً بدون هیچگونه بهره ای.
وقتی بانکداران فراماسون در انگلستان سخنرانی فرانکلین را در پارلمان انگلستان شنیدند، اطمینان حاصل نمودند که پارلمان مستعمرات را قدغن نماید که از سیستم مالی خودشان استفاده نماید و در عوض خواستار این شد که آنها از پول با بهره بصورت طلا یا نقره استفاده کنند. تنها یک مقدار ناکافی از این پول در دسترس گذاشته شد. عرضه پول به نصف کاهش یافت، و مستعمرات مجبور شدند تا پول را از بانک انگلستان قرض بگیرند. نتیجه این شد که بهره اوج گرفت و قیمت ها افزایش پیدا کردند. در عرض یک سال خیابان ها پر از مردم بیکار شد.

در کتاب درسی آمریکائیها دلیل ارائه شده برای بروز جنگ انقلابی، مالیات چایی عنوان شده، در حالیکه به عقیده فرانکلین «مستعمرات با رضایت خاطر آن مالیات کوچک را تحمل مینمودند که 2% بر چایی و دیگر محصولات بود، اگر انگلستان پول مستعمرات را از آنها نمی گرفت که موجب بیکاری و نارضایتی شده بود». نتیجه سلطه بانک انگلستان بر پارلمان انگلیس فقر دهشتناک در آمریکا بود.  وقتی چنین وضعیتی ایجاد شد، مردم را برای جنگ آماده نمودن آسان شد، کاری که فراماسون ها با کمال میل به آن پرداختند. آنها پایگاهی امن برای فعالیتهای جهانی خود می خواستند.
در میان مردانی که قانون اساسی 1787 را تنظیم نمودند کسانی بودند که اعتقاد داشتند میباید در مقابل تخلیه مالی بانکداران بین المللی کشور خود را محافظت نمایند. از اینرو در ماده اول قسمت هشتم از قانون اساسی میگوید: « پارلمان میباید قدرت انتشار پول و تنظیم بهای آن را داشته باشد ...».

الکساندر همیلتون، یک فراماسون و وزیر اقتصاد دولت جرج واشنگتن، و همچنین مامور سرمایه داران بین المللی، دستور تاسیس یک بانک متحد متعلق به بخش خصوصی و معرفی رسمی پول بهر دار را صادر نمود. استدلال او بسیار ساده بود: «یک بدهی ملی محدود برای یک ملت برکت خواهد بود»!!!! او مطرح نمود که بسیار خطرناک است که یک دولت پولش را خودش منتشر نماید.
بدین صورت ایالات متحده اولین بانک مرکزی خود را در سال 1791 متحمل شد. آن متعلق به بخش خصوصی بود ولی قرارداد آن فقط برای بیست سال بود. وقتی به انقضاء رسید تمدید نشد. اندرو جکسون به این واقعیت اشاره نمود که قانون اساسی حق انتشار پول را به مجلس داده است امّا این حق را به دیگران نداده.

ریچارد بوسن مورخ برملا نمود که ناتان راتچایلد فراماسون، کسی که در سال 1806 بانک خود را در لندن تاسیس نمود و کسی که بخشی از جنگ های ناپلئونی را از طریق بانک انگلستان تامین کرده بود، متعاقباً یک اولتیماتوم صادر نمود « یا قرارداد تمدید میشود و یا اینکه جنگ خواهد شد». جکسون بانکداران ماسون را یک مشت دزد نامید و قول داد تا نابودشان کند. راتچایلد دستور خود را صادر نمود:  « باید درسی به این آمریکائی های گستاخ داده شود. مجبورشان کنید که به موقعیت استعماری بازگردند.»

دولت انگلیس شروع به محدود نمودن تجارت دریایی آمریکا نمود و از توسعه یافتن آمریکا در کانادا ممانعت نمود. رئیس جمهور جیمز مدیسون در سال 1812 چاره ای نداشت بجز اینکه به مجلس اجازه دهد که به انگلستان اعلام جنگ کند. هدف رهبر فراماسون ها، راتچایلد، این بود که کشور را به چنان فقری برسانند که آمریکائی ها مجبور شوند درخواست کمک مالی نمایند. اگر چه انگلستان در بدست آوردن مستعمرات خود شکست خورد، ولی آمریکا هم در اشغال کردن کانادا ناکام ماند. جنگ در واقع در سال 1814 در گرفت.

بسیاری جان خود را از دست دادنند، امّا راتچایلد نتوانست اینبار پیروز شود. در حین ریاست جمهوری اندرو جکسون در سال 1836 قرارداد مجدد بانک مرکزی دوباره موقوف شد، با اینکه او استاد اعظم فراماسونری در تنسی بود. بانک مرکزی دوباره منسوخ شد.

با این وجود بانکداران اروپایی و ماموران آمریکایی آنها موفق شدند کنترل فوق العاده ای بر سیستم پولی آمریکا بدست آورند. گوستاو مایر در کتاب خود تاریخ ثروت عظیم آمریکا تایید میکند که :«در زیر ظاهر قضیه راتچایلدها با دیکته کردن قوانین مالی آمریکا برای یک مدت طولانی دارای نفوذ مستقیم بودند. سوابق حقوقی نشان میدهند که آنها کنترل بانک ایالات متحده قدیمی را در اختیار داشتند.

در کتاب های تاریخ آمریکا هیچ چیزی در مورد نقش بانک ها در اولین و دومین جنگ های استقلال آمریکا نوشته نشده است.نه حتّی در مورد پول بدون بدهی «پشت سبز» که آبراهام لینکلن انتشار داده بود. وجود آنها فقط در برخی از دایرةالمعارف ها تایید شده است.

برای تامین جنگ داخلی آمریکا که در آپریل 1861 آغاز شد، آبراهام لینکلن مجبور شد از حق کنگره برای انتشار پول خود استفاده نماید. بین سالهای 1862 تا 1864، 450 میلیون پول بدون بهره «پشت سبز» چاپ شد. لینکلن برای انتخاب دوباره در سال 1864 قول داد که به محض پایان جنگ نبرد با بانکها را آغاز نماید. لرد گوشن، نماینده دنیای سرمایه داری، در تایمز لندن چنین نوشت: «اگر این سیاست مالی دائمی شود، دولت میتواند بدون هیچگونه هزینه ای پولی را که لازم دارد بدست آورد. میتواند بدهی خود را بپردازد و وام هایش را بدون بدهی بازپرداخت نماید. برای تجارت به اندازه کافی پول خواهد داشت. به اندازه ای دارای سلامت مالی خواهد شد که در تاریخ سابقه ندارد. اگر ما این دولت را سرنگون نکنیم، آن ما را سرنگون خواهد کرد.»

جنگ داخلی در 9 آپریل 1865 به پایان رسید، و فراماسونری جهانی مشغول از میان برداشتن آبراهام لینکلن شد.
قتل لینکلن توسط جان ویلکس بوت، یک فراماسون 33 درجه در 15 آپریل 1865 در واشنگتن  و تنها شش روز پس از پایان جنگ داخلی به انجام رسید. ایزولا فورستر نوه بوت (قاتل لینکلن) در کتاب خود « این عمل دیوانه وار» (1937) نوشت که بوت به لژ شوالیه های دایره طلائی تعلق داشت و همچنین به جنبش «انقلابیون» آمریکای جوان جوزپه ماتزینی. ایزولا فورستر نقش فراماسون ها در قتل رئیس جمهور را با جزئیات برملا نمود. بوت هم بسرعت به قتل رسید.

اسم ذکر شده در بالا یعنی شوالیه های دایره طلائی که در قتل نقش داشتند، در روزنامه ها شروع به ظاهر شدن نمود، از این جهت فراماسون معروف آلبرت پایک در سال 1866 تصمیم به تعویض این نام به «کوک لوس کلان» نمود، «کوک لوس» در یونانی به معنی دایره میباشد.

پس از نابودی لینکلن، اوضاع «عادی» شد. مقدار پول در گردش، که در 1866 به 1.9 میلیارد دلار رسیده بود یعنی 50.46 $  بازای هر نفر، در 1876 به 605 میلیون دلار کاهش یافت یعنی 14.60 $ بازای هر نفر.

در نتیجه در عرض ده سال 56،446 ورشکستگی رخ داد و نزدیک دو میلیارد دلار از بین رفت.در سال 1887 بانکداران ماسونی پول در گردش را به 6.67 $  بازای هر نفر کاهش دادند. نویسنده ایرلندی مارگریت کندی در کتاب «پول بدون بهره و تورم » نوشت که همیشه وقتی میزان پول در گردش کاهش می یابد نرخ بهره افزایش می یابد. این بنوبه خود منجر به ورشکستگی های فراوان و گسترش بیکاری میشود.

در کتاب درسی آمریکائیان ادعا شده است که بسیار خوب شد که ویلیام جنینگز برایان کاندیدای حزب دمکرات در سال 1896 انتخاب نشد، چون او مخالف پول بر مبنای طلا و «پول سالم» که بانکها صادر میکنند بود(این همان پولی است که بدهی ایجاد میکند). برایان در سخنرانی «صلیب طلا» که در مجمع حزب دمکرات در جولای 1896 در شیکاگو ایراد نمود توضیح داد که: «وقتی ما پولی را که قانون اساسی عنوان نموده دوباره ایجاد کنیم، انجام تمامی دیگر رفرم های مورد لزوم ممکن خواهد شد، و تا وقتی چنین عملی صورت نگیرد هیچ رفرمی به درستی به تحقق نخواهد رسید».

برایان انتخاب نشد، و 17 سال بعد، در سال 1913، پارلمان لایحه ای را تصویب نمود ( که توسط رئیس جمهور فراماسون ودرو ویلسون به پارلمان پیشنهاد شد) و حق پارلمان برای انتشار پول را از این نهاد گرفته و این حق را به سیستم مالی «فدرال رزرو» تفویض نمود.

نماینده پارلمان چارلز لیندبرگ پدر معروف هوانوردی، در این مورد چنین گفت: «وقتی پرزیدنت آن را امضاء نماید،دولت نامرئی دلالان پول قانونی خواهد شد. بدترین جنایت قانونی قرن یک واقعیت است. به. روز تقاص نهائی فقط چند سالی مانده.»

مردی که رل بسیار مهمی در ایجاد دوباره بانک مرکزی برای ایالات متحده بازی نمود پل واربورگ بود. او یک مهاجر آلمانی بود، که همراه برادرش فلیکس وارد آمریکا شد. هر دو برادر در بانک کون لوب و شرکاء شریک شدند، که توسط یاکوب شیف ایلومیناتی رهبری میشد، کسی که به «بنای برث» (یکی از مافیاهای یهود- م) تعلق داشت. واربورگ ها توسط نلسون آلدریچ (که بعد پدربزرگ نلسون و دیوید راکفلر شد) حمایت میشدند، که در مجلس سنای جان پیرپوینت مورگان به کارچاق کن معروف بود. خانواده (ساموئل موزز) دل برانکو در 1559 از ایتالیا به آلمان کوچ نمودند و اسم خود را به واربورگ تغییر داند. در سال 1798 این خانواده بانک ام. ام. واربورگ و شرکاء را تاسیس نمودند.

فردریک لوئیس آلن در 1949 چنین نتیجه گیری نمود که: شوک مالی سال 1907 توسط بانکدار ماسونی جی.پی. مورگان ایجاد شد. این بعنوان بهانه ای برای نشان دادن اینکه یک نیاز برای سیستم بانک مرکزی وجود دارد استفاده شد.

فرانک واندرلیپ، شخصی که برای راکفلر کار میکرد، در خاطرات خود تائید کرد که: « فکر نمیکنم که مبالغه کرده باشم در گفتن اینکه دیدار سرّی ما در جزیره جکیل در واقع آغاز چیزی بود که در نهایت  سیستم فدرال رزرو شد.»

در حین دیدار معروف در جزیره جکیل که در اواخر سال 1910 صورت گرفت، پل واربورگ تصریح نمود که استفاده از اصطلاح «بانک مرکزی» با توجه به شرایط موجود خودداری شود. تصمیم گرفته شد که پروژه را بصورت «سیستم رزرو منطقه ای» معرفی نمایند.

اطمینان حاصل نمودند که کاندیدای مورد نظر مورگان، توماس ودرو ویلسون فراماسون بعنوان رئیس جمهور انتخاب شود. مبارزه انتخاباتی او توسط یاکوب شیف، برنارد باروخ، هنری مورگنتو، ناشر نیویورک تایمز آدولف اوچس و دیگر سرمایه داران قدرتمند یهودی و فراماسون تامین مالی شد.

فراماسون بلندپایه ادوارد مندل هاوس، به اعتقاد بسیاری از مورخین رئیس جمهور «واقعی» ایالات متحده در زمان دولت ویلسون شناخته شده، از جمله در رمان فیلیپ درو : مدیر (1912) که بصورت ناشناس منتشر شد، یک گذار به مالیات بر درآمد مترقی و بانک مرکزی مطرح شد. این نیازمندی ها از برنامه پنج مرحله ای ایلومیناتی ها شناخته شده بود. هاوس موافق تشکیل یک حکومت جهانی بود با الهام گرفتن از سوسیالیسمی که مارکس در آرزویش بود. برای تحقق آن او حاضر بود از حقه های سیاسی استفاده نماید.

لایحه فدرال رزرو در شب 22 دسامبر 1913 معرفی شد، هنگامیکه اکثر نمایندگان کنگره در خواب بودند ( و بسیاری در تعطیلات کریسمس بسر میبردند- م). در همان روز لایحه مزبور با عجله به تصویب خانه نمایندگان و مجلس سنا رسید، پرزیدنت ویلسون لایحه تصویب شده فدرال رزرو را امضاء نمود و کنترل بر عرضه پول را از کنگره به بانکداران فراماسون تفویض نمود، چهار بار قبل از آن مردم آمریکا توانستند از شّر بانک مرکزی خلاص شوند، امّا نه برای پنجمین بار.

قانون فدرال رزرو بعنوان پیروزی دمکراسی بر تراست های پول مورد ستایش قرار گرفت،(!!!!!!!) که بر خلاف واقعیت است. پل واربورگ بلافاصله شروع به کار در فدرال رزرو نمود، آن هم با دستمزدی بسیار کمتر که بعنوان یک بانکدار دریافت مینمود. به رئیس جمهور، نه نمایندگان کنگره و نه حتّی وزیر خزانه داری هیچگونه تسلطی بر فدرال رزرو ندارند.

سیستم فدرال رزرو در واقع یک کارتل متشکل از 13 بانک خصوصی بزرگ میپاشد که از میان آنها بانک نیویورک مهمترین آنهاست.
پرزیدنت ویلسون اجازه داد که قرضه ملّی از 1$ میلیارد به 455$ میلیارد برسد. بهره به رتبه سوم در مصرف بودجه کشور رسید.!

ایالات متحده تا 4$ تریلیون از بانک های خصوصی متعدد قرض گرفت. در همان سال کسر بودجه 285$ میلیارد بود. در 1991 دو میلیون آمریکایی دیگر به عنوان فقیر به ثبت رسیدند. قرضه ملّی کمی پائینتر از 1$ تریلیون در سال 1980 بود، در 1995 5$ تریلیون بود. 32.9 میلیون آمریکائی که در سال 2002 در فقر زندگی میکردند 1.3 میلیون بیشتر از سال 2001 بودند.

میلتون فرایدمن اقتصاددان معروف معتقد است که سقوط اقتصادی سال 1929 بخاطر خودداری فدرال رزرو از خریدن اوراق قرضه مالی دولتی بوجود آمد، که پول نقد زیادی در اختیار بانکها قرار میداد، بنابر این باعث سقوط پول شد، که در نتیجه  بحران مالی بسیار عمیقی را موجب گشت.

از سال 1810 فراماسون ها در اروپا شروع به برپائی انقلابات سوسیالیستی نمودند. بخصوص وضعیت بد گورنسی یکی از جزایر کانال در سال 1815 بود.کمتر از نصف مساحت جرسی، دارای آب و هوای ملایم و مرطوب و خاک حاصلخیز، مردم پولی برای خرید مایحتاج نداشتند، تولید متوقف شد و کارگران بیکار. ورشکستگی نزدیک بود، چون مالیات به انگلستان و بهره به اعتبار دهندگان قابل پرداخت نبود، هیچ وام جدیدی پرداخت نشد. وضعیت بسیار نا امید کننده بود. مردم شروع به ترک جزیره و مهاجرت به استرالیا نمودند.

در 1815 گورنسی نیاز به یک ساختمان بعنوان بازار داشت. پولی در میان نبود. سپس شخصی پیشنهاد نمود که جزیره میباید از حق تاریخی خود برای انتشار پول بدون بهره استفاده نماید، در آغاز این پیشنهاد رد شد، امّا چون سریعاً نیاز به 5.000 پوند داشتند و فقط 1.000 پوند در اختیار داشتند، بالیف دانیل در 1816 تصمیم گرفت 4.000 پوند در قطع یک پوندی و بدون بهره بعنوان پول حکومت گورنسی منتشر نماید. این علاوه بر پوند انگلیسی رایج در جزیره بود که توسط دو بانک در گردش بود.

کار برای ساختن بازار شروع شد، همه چیز با پول جدید پرداخت میشد. وقتی ساختمان بازار تمام شد، خریداران آمدند، و تجارت بهتر از آنچه پیش بینی میشد بود. در 1822 پول ساخت بازار پرداخت شد،  و 4.000 پوند یک پوندی را نابود کردند. اولین پروژه با پول جدید چنان موفقیت آمیز بود که بزودی پروژه های دیگری دنبال شد. بعد یک جاده جدید مورد نیاز بود، کاشی، سنگ و کارگر فراوان موجود بود، امّا پولی برای پرداخت وجود نداشت. حکومت به ارزش 55.000 پوند پول منتشر نمود، که برای پرداخت بازسازی بازار، یک مدرسه جدید، و سپس چند مدرسه دیگر بکار رفت. تمام محیط اطراف بازار نوسازی شد،  و چندین ساختمان عمومی ساخته شد، همینطور جاده ها را عریض نمودند. یک بندر جدید بنا شد و به همراه آن بهترین جاده جدید اروپا و یک مجرای فاضلاب نیز ساخته شد. همه این کارها اشتغال ایجاد نمود و وضعیت اقتصادی بهبود یافت.

در 1827 دو لیسله بروک ( نام دیگر گورنسی – م ) قادر بود از توسعه صحبت نماید و تحسین بازدید کنندگان را برانگیزد، و موجب شادی، سلامت و رفاه ساکنانش شود. اوضاع مسلماً بسیار بهتر از 1815 بود. این بسیار مهم است که ورشکستگی مالی بزرگ ( که سراسر جهان را فرا گرفته بود- م ) هیچگونه مشکلی برای گورنسی ایجاد نکرد. هیچ بیکاری وجود نداشت، و مالیات بر درآمد 10 پنس بر هر پوند بود.

اوضاع حتّی بهتر شد. واردات آرد گران قیمت انگلیس کاهش یافت. پول در گردش هرگز از 60.000 پوند فراتر نرفت. جزیره گورنسی به یک مجموعه رو به پیشرفت تبدیل گشت، امّا فراماسون ها از این بهشت متنفر بودند، برای ترس از اینکه این ایده به دیگر نقاط اروپا سرایت نماید. در آن صورت دیگر قادر نبودند به پروژه نابود سازی خود ادامه دهند.

در 1830 بانک ها با اشباع نمودن جزیره با اسکناس های خود ضد حمله خود را آغاز نمودند. بانکداران فینکلشتین و شرکاء از لندن اولین شعبه را در جزیره افتتاح نمودند. از آنجا شروع به پروپاگاند برای «پول بهتر» یا «پول واقعی» نمودند.  مردم این مزخرف را باور نمودند، نتیجه اش کم شدن پول و درخواست های وام در بانک ها شد. دولیسله بروک به مانند یک شیر برای نجات اقتصاد سالم و استاندارد بالای زندگی جزیره نبرد نمودند، ولی نتیجه ای نداشت. نقشه پنهانی و کار تضعیف فراماسون ها اقتصاد جزیره را در اختیار بانک ها و استعمار آنها قرار داد.

مثال گورنسی از 1816 تا 1837 خودش گویای واقعیت است. ما نیازی به اقتصاد ماسونی نداریم و بسیار بهتر هم میتوانیم زندگی کنیم. امّا تلاش برای رهائی از بهره بزرگترین جنایت محسوب میشود. تا سال 1837، 55.000 پوند با هدف اصلی انجام پروژه های محلی مانند موج شکن، جاده ها، یک بازار جدید، یک کلیسا و یک کالج توسط دولت منتشر و در گردش گذاشته شد. این 55.000 پوند پول رایج را به بیش از دو برابر رساند، امّا تورمی وجود نداشت.

در 1914، در حالیکه انگلستان عرضه پول خود را محدود نمود، گورنسی بیشتر انتشار داد-- 140.000 پوند دیگر در مدت چهار سال. تا سال 1958، بیش از 500.000 پوند از پول بدون بهره در گورنسی در چرخش بود، و هنوز از تورم خبری نبود.

در 1990، بطور کل 6.5 میلیون پوند پول بدون بهره در گردش بود. هیچگونه بدهی های عمومی وجود نداشت برعکس بقیه نقاط انگلستان، که علاوه بر بدهی ها عمومی بدهی های جنگی اش را هم میپرداخت. و هنوز در همه جای گورنسی، رفاه بسیار مشهود بود.

این چیز جدیدی نبود. در 1793، لیورپول دچار مشکل فوق العاده جریان نقدی شد، که با یک عمل پارلمان و خلق نمودن از هیچ 300.000 پوند پول غیر قابل بازپرداخت مشکل را حل نمود، پول برای انجام خدمات عمومی مورد استفاده قرار گرفت با منفعت بزرگی برای شهر و مردم آن. این انتشار پول توسط شرکت سهامی لیورپول موجب سبک شدن بحران بدهی موجود شد.
در 30 جون 1934، مجله لندن « بریتانیای جدید » بیانیه ای را از فراماسون و نخست وزیر سابق انگلیس دیوید لوید جورج منتشر نمود: « بریتانیای کبیر یک برده تحت قدرت های مالی بین المللی میباشد.»

بانکداران ماسونی در حین 25 سال گذشته به دولت های کشورهای صنعتی جهان پول قرض داده اند، که باز پرداخت این بدهی های عظیم برایشان سخت تر و سخت تر میشود. بخش خصوصی دقیقاً به همان اندازه ثروتمندتر شده است. این قدرت پولی دارای پول کافی برای متوقف نمودن هر سیاستمدار سخت گیری است. سیاستمداران مردمی منتخب دیگر هیچ وسیله ای برای انجام سیاست هایی که آرزویش را دارن نیستند. تا موقعی که بدهی ها پرداخت نشده نمی توانند قدرت خود را پس بگیرند. با هر دلاری که قرض گرفته میشود، سیاستمداران قدرت بیشتری را از دست میدهند. کشورهای در حال توسعه در وضعیت بدتری قرار دارند. آنها حتّی قادر به پرداخت بهره وام های شان نیستند.

در طول سالهای  1990 – 1982 بانک های کشورهای صنعتی 1.345$ تریلیون بابت بهره و کارمزد از کشورهای فقیر دریافت نمودند.
اقتصاددان آرژانتینی- آلمانی سیلویو گسل آرزومند بود که «پول بدون بهره» را مرسوم کند. مارگریت کندی در کتاب خود بنام « بهره و تورم پول آزاد » نشان میدهد که چگونه تئوری اقتصاد آزاد گسل در دهه 1930 موجب تلاش هایی با پول بدون بهره در چندین کشور شد، از جمله آلمان، سوئیس، اسپانیا و ایالات متحده. مخصوصاً مدلی که در شهر کوچک ورگل در اتریش مورد استفاده قرار گرفت بسیار موفقیت آمیز بود. در 1932 ایده های مطرح شده در کتاب گسل «نظم اقتصاد طبیعی» (منتشر شده در 1916) مرسوم شد.

در آگوست 1932 شورای شهر ورگل اسکناس خودشان را  به بهای 32.000 شلینگ انتشار دادند، و آن را «اسناد رسمی کار» نامیدند. به پشتوانه معادل موجودی شلینگ در بانک، شهر ابتدا 12.600 «اسناد رسمی کار» در گردش گذاشت. بهای استفاده از پول 1 درصد در ماه بود. این بها توسط شخصی که اسکناس را صاحب بود در آخر هر ماه بصورت یک تمبر که بر پشت اسکناس چسبانده میشد پرداخت میگشت.

شهر دستمزد ها و مصالح ساختمانی را با این پول پرداخت نمود. یک پیست اسکی ساخته شد، خیابان ها بازسازی شدند همینطور سیستم کانال ها. چندین پل ساختند، جاده ها و خدمات عمومی را بهبود بخشیدند، حقوق و مصالح را با این پول پرداخت نمودند که مورد قبول قصاب، کفّاش، نانوا و هر کس دیگری بود.

بهای کوچکی که پرداخت میشد همه را مجبور میکرد که این پول را در گردش بگذارند بجای اینکه از پول شلینگ استفاده کنند. در عرض یک سال 32.000 «اسناد رسمی کار» در 463 بار در گردش قرار گرفت و بدین صورت مبادله کالا و خدمات را به ارزش 14.816.000 شلینگ ممکن ساخت. در مقایسه با پول تنبل ملّی آن اسناد هشت برابر سریعتر در گردش قرار گرفتند. بیکاری در عرض یک سال 25 درصد کاهش یافت. با این وصف، وقتی 130 منطقه در اتریش در اتخاذ این مدل علاقمندی نشان دادند، در اول سپتامبر 1933 بانک ملّی اتریش چاپ هر گونه پول محلی را قدغن نمود.
بیکاری به وضعیت قبلی برگشت، رفاه ناپدید شد، و وضعیت به «حالت عادی» مورد علاقه فراماسون ها بازگشت.

اقتصاد بردگی
بهره تحمیلی در تمامی قیمت های امروزی ضمیمه هستند، چیزی که تمامی کالاها و خدمات را بسیار گران میکنند و پول بسیار کمی را در کیف ها باقی میگذارند. مورخ اقتصادی جان کینگ اشاره کرد که بخاطر بهره، تجار میباید دائماً قیمت ها را افزایش دهند. این مهم بصورت تورم استتار شده. او پیشنهاد میکند که بهره هر چه سریعتر لغو شود، تا از فاجعه های اقتصادی جلوگیری شود. در حال حاضر همه باید کمک نمایند تا بهره پرداخت شود! این در تمام قیمت ها ضمیمه است، برای مثال: نزدیک 77 درصد نرخ کرایه ها. مالیات ها و دیگر هزینه ها و تعرفه ها نیز اضافه میشوند. بنابر این ما به بردگان بانک ها تبدیل شده ایم. تمام کالاها بدون وجه بهره نصف قیمت خواهند بود.به عقیده مورخ سوئدی هرمن لینکویست، فراماسون ها در سال 1810 تصمیم گرفتند که دستمزدها را در سطح فقر ثابت نگه دارند. اینگونه رفتار نشان دهنده تحقیر و تنفری عظیم نسبت به مردم عادی ست. بین سال های 1860 تا 1910تقرییاً یک میلیون سوئدی بخاطر سال ها گرسنگی کشیدن، فقر و ناتوانی در فراهم نمودن احتیاجات خودشان به آمریکا مهاجرت نمودند.

-- بر خلاف ادعای ماسون ها اوضاع در دوران قرون وسطی بسیار بهتر بود. حساب شده که یک آجر چین ساکسونی، علاوه بر غذای مجانی، به پول امروزی معادل 26.000 مارک در ماه بدست می آورد. صنعتگران بطور معمول علاوه بر دستمزد از مزایای گوناگون برخوردار بودند. باوجود دستمزد بالا ساعات کاری کوتاه بود، معمولاً هشت ساعت در روز، و پنج و نیم روز در هفته، معدن چیان در ساکسونی فقط شش ساعت در روز کار میکردند. نه تا 1497 یک ساعت آن را اضافه نمودند. معدن چیان اغلب یک دوشنبه تعطیل داشتند که آن را «دوشنبه آبی» می نامیدند و معمولاً بدون اینکه از دست مزدشان کاسته شود. این در سوئد در 1669 با دستور صنفی خاتمه یافت.

برای اینکه با اشراف اشتباه گرفته نشوند، صنعت گران در فایبورگ، در ساکسونی، توصیه می شدند که از پوشیدن طلا و جواهر و لباس های مخمل و اطلسی خودداری نمایند، هر چند که آنها بخوبی استطاعت همه آنها را داشتند. اینکه اقتصاد و زندگی فرهنگی شکوفا بود به علت وجود سکه براکتیت بود، که پایه سیستمی بود با بیرون کشیدن مداوم سکه ها، از آنجائیکه اغلب شکسته میشدند. بیرون کشیدن سه بار در سال رخ میداد  و همچنین برای گرفتن مالیات مورد استفاده قرار میگرفت. استفاده از سکه های کهنه مجاز نبود. به هنگام تعویض بازای 12 سکه کهنه شخص 9 سکه جدید دریافت مینمود. اقتصاد رونق یافت زیرا پولی که بهره را موجب میشد موجود نبود. بهره نباید تحمیل میشد. برای ضعفا پیران و مریض ها خانه سالمندان ایجاد شد، و ثروتمندان برای فقیران خانه، لباس و غذای مجانی فراهم مینمودند. ثروت نسبتاً به طور مساوی در تمام سطوح جامعه توزیع میشد.

وقتی بانکداران ماسونی کنترل را بدست گرفتند تمام اینها ناپدید شدند. از آن به بعد، هیچکس قادر به ایجاد یک زندگی معقول و مناسب را نداشت. برای اینکه مردم با این نکبت خو بگیرند، این دروغ که اوضاع در گذشته از این بدتر بود تبلیغ میشد، چیزی که مطمئنا حقیقت نداشت.

سیستم کنونی با بهره به کسانی که دارای ثروت هستند این امکان را میدهد که ثروتمندتر شوند، در حالیکه نیازمندان به سختی حتّی شکم خود را سیر میکنند. از 1968 تا 1982 درآمد ملّی آلمان غربی تا 300 درصد افزایش یافت، در حالیکه بهره ای که بر روی بدهی ملّی تعلق میگرفت 1.160 درصد افزایش یافت. در 1982 این بهره به 29 میلیارد مارک رسید. وقتی بهره منسوخ شود، تورم ناپدید میشود. مارگریت کندی در کتاب خود تاکید نمود که مالیات بر درآمد هم باید منسوخ شود. دولت باید با یک « مالیات بر ارزش افزوده » بسیار کم راضی باشد؛ در غیر اینصورت اقتصاد پلید رشد خواهد نمود. در حال حاضر وقتی پول کافی موجود نیست نرخ بهره بالا میرود.

جامعه اروپا در طول سالهای 88 -1982 بعلت بحران های بدهی نزدیک 735.000 شغل را از دست داد در حالیکه ایالات متحده در همان زمان 1.8 میلیون شغل را از دست داد.
بدهی ملّی سوئد 1.4 تریلیون کرون در پائیز 1997 بود، همین سوئد را بیشتر از برزیل و آرژانتین ضربه خورده از بدهی مینماید. بهره بر بدهی ملّی سالیانه  111 میلیارد کرون بود، که 40 میلیارد بیشتر از هزینه مزایای سالمندان است. هر سوئدی به بانک های مختلف 158.558 کرون در سال 1997 مقروض بود.نصف درآمد ملّی سوئد صرف پرداخت بهره میشود. بنگت دنیس گفت: « در دوائری که من در آن حرکت میکنم، انتظار میرود که سوئد نرخ بالای بهره را حفظ نماید.»

در آغاز دهه 1990 بانکداران برادران سالمون، که به دولت سوئد وام های هنگفتی پرداخت کرده بودند، درخواست نمودند که گرون تنزل نماید. دولت پیروی نمود.
با داشتن 132 $ میلیارد بدهی ملّی، آرژانتین در بهار 2002 ورشکست شد. دو بانک یهودی بعلت فعالیت های خلاف کاری صاحبان آنها در 1998 سقوط نمودند. این یک ضربه نهائی به اقتصاد کشور بود.

بدهی ملّی ایتالیا در تابستان 2001 رقم نجومی 2.391.663.000.000.000 لیره معادل  145.831.500.000 $  بود، تقریباً معادل 105 درصد از تولید ناخالص ملّی.
در کشور سلطان نشین برونئی مدرسه مجانی است و خدمات درمانی هم مجانی ست. مالیات وجود ندارد، ولی سطح زندگی بسیار بالاست. نرخ بهره بسیار اندک است. کشور دارای ذخایر فراوان نفت و گاز میباشد، که صادر میشود و درآمد هنگفتی به آنها میدهد. سلطان حسن ال بولکیا، یکی از ثروتمند ترین مردان جهان است. ثروت او نزدیک 20 $ میلیارد برآورد میشود.
--- در اول ماه می 1998 دقیقاً 222 سال پس از تاسیس انجمن ایلومیناتی ( 222 یک سوم 666 است که  این به نوبه خود یک سوم 1998 میباشد)، بانک مرکزی اروپايی تاسیس شد، که در اصل یک کارتل متشکل از بانک های خصوصی میباشد. تمام مردم از طریق سیاست های مالیاتی مقروض خواهند بود. بانکداران ماسونی در تلاش برای تحقق بخشیدن به ایده باستانی شوالیه های معبد برای ایجاد یک ابر حکومت اروپایی با استفاده از سیستم بانکی هستند.

«نه» دانمارک به یورو در یک رفراندوم در سپتامبر 2000 و «نه» سوئد در سپتامبر 2003 نشان داد که با این وجود همه چیز بر طبق نقشه پیش نمیرود. نیازی نیست که شخص یک پیغمبر باشد تا متوجه شود که یورو اقتصاد را متعادل نکرده است، امّا نباید آن را با صدای بلند گفت. برنارد کانولی، کسی که رئیس اداره سیاست گذاری پولی کمیسیون اروپایی در بروکسل بود، در 1996 یک کتاب منتشر نمود بنام قلب پوسیده اروپا، مدعی شده که نرخ های ثابت ارزی و اتحادیه پولی منجر به بی ثباتی و رشد بیکاری خواهد شد. او احساس نمود که نتیجه بسیار وحشتناک خواهد بود. کانولی با شتاب اخراج شد.

در یک دیدار از سوئد در آگوست 2003، کانولی تاکید نمود که عرضه یورو منجر به فاجعه اقتصادی و سقوط دمکراسی های اروپایی خواهد شد. او هشدار داد که یورو بعنوان دستاویزی برای تشکیل یک ابر حکومت اقتصادی، سیاسی و نظامی مورد استفاده قرار میگیرد.

مشکل در جنوب اروپا بدتر شده، برای نمونه پرتغال در مرز یک سقوط ناگهانی سیاسی قرار دارد، و شورش در خیابانها نه چندان دور میباشد. این سپس به بقیه اروپا سرایت خواهد نمود. او وضعیت را با سقوط اقتصادی آرژانتین مقایسه نمود، امّا وضع کشورهای اروپایی بدتر میباشد. آرژانتین توانست ارتباط خود با دلار را قطع نماید، امّا کشورهای اروپایی نمیتوانند یورو را رها نمایند.
یک متر در سال 1910 یک متر بود، درست مثل حالا. یک لیتر هم یک لیتر است، امّا کرون سوئد در 2004 دیگر دارای همان ارزش در 1910 نیست. ارزش آن به شدت کاهش یافته. آیا این عجیب نیست؟

آمار رسمی سوئد و آمریکا اظهار میکنند که در سال 2000، تقریباً 140 درصد از درآمد متوسط مردان کارگر خرج ملزوماتی مانند غذا، لباس، تحصیل و مراقبت های پزشکی شد، در مقایسه با 75 درصد در اوایل دهه 1970. امروز با وجود کار کردن زن و مرد هر دو، درآمد شان به سختی برای گذران زندگی شان کافیست.

در 1970 ارزش کل تجارت جهانی کالاهای صنعتی 50 درصد بود، بقیه بصورت سهام و اوراق بهادار. در2001  این ارتباط بصورت یک درصد کالا و 99 درصد اوراق بهادار بود. سفته بازی حکمفرما شد.
سیستم پولی جاری کلاه برداری را تشویق میکند و باعث گسترش اقتصاد بدبختی میشود، و موجب میشود آنهاییکه دائما به پول نیازمندند بیشتر و بیشتر به کسانی ببازند که بسیار بیشتر از نیاز خود دارند. پول هر چه بیشتر و بیشتر در دست اشخاص معینی انباشته میشود، که البته همان بانکداران ماسونی هستند. اگر بهره منسوخ شود، همه از سیستم جدید منفعت میبرند، نه تنها 80 درصد که فقیر محسوب میشوند.

آلفرد هرهاوسن، عضو هیئت مدیره دویچه بانک» خاطر نشان میکند که: « کسانی که مسئول سیستم پولی کنونی هستند، بخوبی میدانند که آن نمیتواند دوام بیاورد، امّا هیچ جایگزینی برایش نمی شناسند یا نمی خواهند هیچکدام را بشناسند.»

برای فراماسون ها بسیار مهم است که ما را در اقتصاد برده داری نگهدارند، در غیر اینصورت هر کاری برای منسوخ نمودن بهره انجام میدادند. از طریق مالیات ها و عوارض گمرکی دولت مالک دست رنج اکثر فعالیت های اقتصادی مردم می شود. پس آن جملات زیبای انسان گرایی فراماسون ها واقعاً چه ارزشی دارد؟

مهمترین هدف رهبران فراماسون تا آنجا که در توان داشته اند پنهان کردن اقتصاد برده داری کنونی بوده است. یک شخص باید از خود بپرسد که آیا موفق بوده اند؟

نقشه راتچایلدها در تصاحب آمریکا برای بانکداران
کنت چیرپ اسپیریدویچ یک ژنرال ارتش تزار، کسی که در انقلاب روسیه با بلشویک ها نبرد کرد، یک کتاب در سال 1926 منتشر نمود با عنوان « دولت سرّی جهان »، که نشان میدهد چگونه نقشه حکومت استبدادی جهانی راتچایلدها بر تاریخ معاصر حکمفرما شده. او یک مصاحبه با صدراعظم آلمان بیسمارک را در 1876 شرح میدهد، که در آن بیسمارک توضیح میدهد که راتچایلدها، کسانی که اروپا را کنترل میکردند، در اواسط قرن نوزدهم، از این می ترسیدند، که ایالات متحده از آنها مستقل شود و یک کشور باقی بماند. نقشه بنابراین، تجزیه نمودن ایالات متحده بین انگلستان ( کنترل شده توسط لایونل راتچایلد ) و فرانسه ( کنترل شده توسط جیمز راتچایلد ). فرانسه میبایستی جنوب را تصاحب میکرد و انگلستان شمال شکست خورده را ضمیمه کانادا مینمود. بعنوان یک حرکت تدارکاتی در سال 1863، فرانسه و اسپانیا با 30.000 سرباز مکزیک را اشغال نمودند. انگلستان، فرانسه و دیگر کشورهای اروپایی برای نابود نمودن جمهوری جوان آمریکا آماده بودند امّا توسط روسیه تنها کشور اروپایی که در بندگی راتچایلدها نبود متوقف شدند. تزار الکساندر دوم، نیروی دریایی خود را به نیویورک و سانفرانسیسکو فرستاد و اعلام نمود که هر گونه حمله به خاک آمریکا حمله به روسیه تلقی خواهد شد. در همین زمان کنگره آمریکا، تحریک شده توسط آبراهام لینکلن، برای تامین جنگ و رهایی از مقروض شدن به سرمایه داران خارجی دلارهای « پشت سبز » را انتشار دادند. بیسمارک گفت: « راتچایلدها یکباره فهمیدند که ایالات متحده از چنگال آنها خارج خواهد شد »، « مرگ لینکلن این مشکل را حل نمود. چیزی آسانتر از یافتن یک متعصب برای این جنایت نبود.» چیرپ اسپیریدویچ در خاتمه مینویسد : « به عقیده بیسمارک جنگ داخلی مهیب آمریکا توسط یک توطئه یهودی برانگیخته شد، و آبراهام لینکلن توسط همان دست پنهانی به قتل رسید که مسئول قتل شش تزار رومانوف، 10 پادشاه و بسیاری از وزیران ( اروپایی – م ) بوده فقط برای اینکه بتوانند آسانتر کشورهای آنها را به خونریزی بکشانند.»



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:




برچسب ها :

موضوع :
دشمن شناسی،فراماسونری و جوامع مخفی،یهود شناسی و صهیونیسم ,  ,