منوی اصلی
موضوعات وبلاگ
وصیت شهدا
وصیت شهدا
لينک دوستان
پيوندهاي روزانه
نويسندگان
درباره

رهبر عزیزم: چه ساده لوح اند انان که میپندارند من عکس تورا به دیوار خانه اویخته ام. درحالی که نمیدانند دیوارهای خانه ام را به عکس تو اویخته ام...
جستجو
مطالب پيشين
آرشيو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها

کودک اندلسی

قسمت چهارم

 روزها و هفته ها گذشت. من از تولد برادر كوچكمخوشحال بودم و او را در آغوش مى گرفتم و با او سرگرم مى شدم
اما رفتار و حالات پدر و مادرم همچنان روح مرا تحت فشار قرار مى داد. روزهاى ((عيد فصح)) فرا مى رسيد و نشانه هاى جشن و شادى اين سو و آن سو و در خانواده هاى مسيحى ديده مى شد. شب عيد اوج چرغانى ها و شادى ها بود. غرناطه، اين شهر زيبا و تاريخى و با عظمت، با خيابان هاى بزرگ و ميدان ها و ساختمان هاى بلندش غرق در شكوه و نورافشانى و روشنايى بود. بوى عطر و عود، همه جا به مشام مى رسيد. مشعل هاى فراوان، سطح شهر را روشن ساخته و به آن زيبايى خيره كننده اى بخشيده بود. قصر ((الحمراء)) با زيبايى و جلوه منحصر به فرد خود، مثل نگينى تابان در وسط شهر غرناطه مى درخشيد. در ميدان ها و معابر، نورهاى رنگارنگ و صليب هاى بى شمار ديده مى شد كه دل ها و نگاه ها را به سوى خود مى بردند. چند ساعتى كه از شب عيد گذشت از تماشاى بيرون خسته شدم و به خانه آمدم. شام خورديم و بتدريج آ ماده خواب شديم. نميه شب بود. مادرم و پسر خردسالش در اتاق خود در خواب بودند، اما من هنوز دستخوش افكار پريشان خودم بودم و خوابم نمى برد و نمى دانستم چرا پدرم مثل مردم ديگر در اين عيد پرشكوه، شاد نيست.
بقیه در ادامه مطلب




برچسب ها :

کودک اندلسی

قسمت سوم

 در همان روزهاى پر از تشويش و اندوه كه دنيا در نظرم تاريك شده بود، يكى به افراد خانواده سه نفرى ما اضافه شد
مادرم پس از مدت ها انتظار، پسرى به دنيا آورد. آن روز مدرسه تعطيل بود و من در خانه بودم. با يك دنيا خوشحالى دوان دوان پيش پدرم رفتمو تولد برادر كوچكم را به او مژده دادم. گمان مى كردم كه خيلى خوشحال مى شود و مژدگانى خوبى به من مى دهد، اما بر خلاف انتظار،مثل هميشه هيچ نشانى از خوشحالى در صورتش نديدم، حتى لبخندى هم بر لبانش نقش نبست. پيش مادرم آمد و تولد نوزاد را تبريك گفت. ساعتىگذشته بود كه با حالتى اندوهگين و چهره اى گرفته و غم آلود از جاى خود بلند شد و پيش يك كشيش رفت تا او را براى انجام مراسم مذهبى وغسل تعميد(6) به خانه دعوت كند، تا طى مراسمى ويژه، نخستين مراحل و آداب و اسرار آيين مسيحيت انجام گيرد. تا وقتى پدرم برگردد، من ومادرم خوشحالى را از اين نوزاد تازه به يكديگر ابراز مى كرديم . برق شادى و شوق در عمق نگاه مادر مى درخشيد. خوشحالى مادر، مرا هم شاد مىكرد. خوشحال بودم كه وقتى دلم بگيرد، بازى با اين برادر كوچك، غصه ها را از يادم مى برد. چيزى نگذشته بود كه پدرم همراه كشيش آمد. او كهپشت سر كشيش مى آمد، سرش را به زير انداخته بود و از سر و رويش نشانه هاى غم و ياءس به خوبى آشكار بود. به نظر مى رسيد كه بااكراه و سختى راه مى آيد و شايد از روى اجبار يا رسمى كه قبولش ندارد، سراغ كشيش رفته است.

وارد خانه شدند و يكسره به اتاقى كه مادرم و نوزاد آنجا بودند رفتند. همين كه چشم مادرم به كشيش افتاد، شادى از چهره اش پريد و رنگ گلگون و شادابش تغيير يافت. با حالتى كه آميخته با ترس و نوميدى و اندوه بود، كودك عزيزش را كه در آغوش داشت به دست كشيش سپرد و مثل كسى كه نخواهد يك صحنه ناراحت كننده و دلخراش را ببيند، چشم هايش را بست، آنگاه رو به پنجره كرد و به حياط نگاه كرد. اين صحنه براى من تازگى داشت. نمى توانستم آن را هضم كنم. دچار حيرتى شگفت شده بودم و آنچه مى ديدم، بيشتر دل مرا به درد مى آورد. آن مراسم و تشريفات خشك و بى روح به پايان رسيد و كشيش رفت، اما حالتى از حزن و نگرانى را در خانه ما بر جا گذاشت.

ادامه دارد...




برچسب ها :

در کلام امام خامنه‌ای:
 
چه زمانی تایر انسان در میرود؟!
 
 انس با قرآن و تدبر در قرآن، همچنین تدبر در ادعیه‏ ی مأثوره‏ای که اعتبار دارد- مثل صحیفه‏ ی سجادیه و بسیاری از دعاها- در تعمیق معرفت دینی خیلی نقش دارد. تعمیق معرفت دینی خیلی مهم است. یک‏وقت یک کسی همین‏طور روی احساسات، در نماز جماعت هم ممکن است شرکت کند، در اعتکاف هم شرکت کند، در مجلس عزای حسینی هم شرکت کند، در فلان تظاهرات دینی هم شرکت کند، اما این معرفت در عمق جان او وجود نداشته باشد؛ لذا سر یک پیچی، سر یک دست‏اندازی، یکهو می‏بینید که از جا در می‏رود؛ این به خاطر این است. ما نظائرش را زیاد دیدیم. توی همین مجموعه‏ های انقلاب، اوائل انقلاب کسانی بودند که از ماها که ریش داشتیم و عمامه داشتیم و این‏ها، به نظر می‏رسید که این‏ها متدین ‏تر و مقیدتر و پابندتر و نسبت به دین متعصب ‏ترند؛ بعد یک ‏وقت- همان طوری که عرض کردم- یک دست‏ اندازی پیش آمد، یکهو دیدیم تایرش در رفت! خوب، پیداست که چفت‏ و بست محکمی نداشته. بنابراین تعمیق معرفت دینی، خیلی مهم است؛ انس با معارف اسلامی، خیلی مهم است.
این هم یک بخش کار فرهنگی است که باید ترویج شود. این‏ها متولی می‏خواهد، متولی‏اش هم شمائید؛ هیچ‏کس دیگر نیست. یعنی شما مدیران و رؤسای گروه‏های تحقیقی، متولی این کار هستید. این کار را نمی‏شود به شکل اداری درست کرد و مثلًا تزریق کرد به یک مرکز علمی و محیط علمی؛ این را باید بنشینید برایش فکر کنید؛ این‏ها خیلی مهم است.
بیانات در دیدار وزیر علوم و استادان دانشگاه تهران‌1388/11/13




برچسب ها :

موضوع :
اخبار ,  , 

کودک اندلسی

قسمت دوم

 پدر و مادرم خيلى به من علاقه داشتند. با اينكه اكنون سال ها از آن دوران مى گذرد

ولى گرماى محبت هاى آنان را هنوز حس ‍ مى كنم. يادم نمى رود كه هر وقت مى خواستم به مدرسه بروم، مادر مهربانموسايل مرا آماده مى كرد و با چشمانى گريان و اشگ آلود، اما با اشتياق و حرارتى هر چه تمام تر، تا دم در خانه مى آمد، مرا در آغوش خود مىفشرد، مى بوسيد و مى بوييد.

چون مى خواستم خداحافظى كنم، باز هم مرا در آغوش مهر و محبت خود مى كشيد و نمى توانست از من دل بكند و جدا شود. ولى بالاخره در ميان اشك و غم و شوق و حسرت، اين بدرقه انجام مى گرفت، من با علاقه و ذوق كودكانه به طرف مدرسه مىرفتم، او از پشت سر نگاهى مى كرد و چون از پيچ كوچه مى گذشتم و از نگاهش ناپديد مى شدم، در را مى بست . شايد در ساعت هايى كه در خانه نبودم، او هم به آن اتاق اسرارآميز مى رفت و آنجا گريه مى كرد. من در تمام روز، حرارت اشك هاى مادرم را در صورت خود احساس مى كردم.

ادامه دارد...




برچسب ها :

سلام دوستان میخوام از امروز داستان کودک اندلسی که داستانی زیبا و عبرت انگیز هست رو بطور سریالی پست بزارم .امیدوارم خوشتون بیاد و در موردش نظر بدید.یاعلی ع 

کودک اندلسی

قسمت اول

 آن روز کودکى بودم حساس، با یک دنیا شوق براى آموختن و فهمیدن
با ذهنى صاف و دلى امیدوار، باپدر و مادرى که از محبت آنان برخوردار بودم. اما گاهى حس مى کردم بعضى چیزها را از من پنهان مى کنند، بعضى حرفها را به صورت رمزى رد و بدل مى کنند، بعضى کارها دور از چشم من انجام مى گیرد و من از آنها سر در نمى آورم، وقتى هم مى پرسم، سعى مى کنند فکر مرا به موضوع دیگر مشغول کنند تا سؤال از یادم برود.
مدتى با این وضع روبه رو بودم.هر وقت از دبستان به خانه باز مى گشتم، دوست داشتم آموخته هاى تازه خود را براى افراد خانواده که در واقع همان پدر و مادرم بودند بازگو کنم. آنچه را از ((کتاب مقدس)) در مدرسه حفظ کرده بودم، یا کلمات تازه اى را که از زبان ((اسپانیولى)) یاد گرفته بودم با اشتیاق، براى پدرم از حفظ مى خواندم.
ز پدر انتظار داشتم مرا تشویق کند، جایزه بدهد، دست کم با کلمه ((آفرین)) از زحمت و تلاش من در درس و آشنایى با کتاب مقدس، قدردانى کند، اما متاسفانه مى دیدم به جاى خوشحالى نگران مى شد، رنگ از چهره اش مى پرید، حالت اضطراب و نگرانى به او دست مى داد، نگاه هاى خاصى به من مى انداخت که معنى آن را نمى فهمیدم، ولى کاملا برایم روشن بود که خوشحال نمى شد، حالتش که عوض مى شد، نگران و ناراحت بلند مى شد و مرا ترک مى کرد و به اتاق خود مى رفت.

ادامه در بقیه مطلب




برچسب ها :

موضوع :
نقد کتاب ,  , 

نامه رهبر انقلاب به جوانان اروپا و آمریکای شمالی

بسم‌ الله الرّحمن الرّحیم
به عموم جوانان در اروپا و امریکای شمالی

حوادث اخیر در فرانسه و وقایع مشابه در برخی دیگر از کشورهای غربی مرا متقاعد کرد که درباره‌ی آنها مستقیماً با شما سخن بگویم. من شما جوانان را مخاطب خود قرار میدهم؛ نه به این علّت که پدران و مادران شما را ندیده می‌انگارم، بلکه به این سبب که آینده‌ی ملّت و سرزمینتان را در دستان شما میبینم و نیز حسّ حقیقت‌جویی را در قلبهای شما زنده‌تر و هوشیارتر می‌یابم. همچنین در این نوشته به سیاستمداران و دولتمردان شما خطاب نمیکنم، چون معتقدم که آنان آگاهانه راه سیاست را از مسیر صداقت و درستی جدا کرده‌اند.
سخن من با شما درباره‌ی اسلام است و به‌طور خاص، درباره‌ی تصویر و چهره‌ای که از اسلام به شما ارائه میگردد. از دو دهه پیش به این سو ــ یعنی تقریباً پس از فروپاشی اتّحاد جماهیر شوروی ــ تلاشهای زیادی صورت گرفته است تا این دین بزرگ، در جایگاه دشمنی ترسناک نشانده شود.
 
بقیه در ادامه مطلب
 



برچسب ها :

موضوع :
اخبار و اطلاعیه ها ,  , 
کریم ترین 2

 السلام علیک یا حسن بن علی(ع) ایهاالمجتبی یابن رسول الله(ص)

کریم ترین

وداع با ابوذر     

دوران خلافت خلیفه ی سوم، یکی از دردآوردین و دردسرسازترین دورانها، برای امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) و خانواده ی ایشان بود. دورانی که آنان، بیش از پیش متحمّل شنیدن سخنان ناحق شدند و حقوق بسیاری از مردم در مقابل چشمشان به یغما می رفت و نمی توانستند مانع مسئولان شوند. امام حسن(ع) نیز در این دوران، در کنار پدرشان بودند و جز به فرمان ایشان، کاری انجام نمی دادند.

عثمان بن عفان، با ثروت اندوزی، ریخت و پاش بسیار و امتیازدادنهای فراوان، صدای بسیاری از مردم را درآورد. به طوری که ابوذر غفاری، یار باوفای حضرت علی(ع)، در مقابل قصر او ایستاد و بسیاری از امتیازدادن هایش را فاش کرد. وقتی کار به اینجا رسید، عثمان، ابوذر را به «ربذه» تبعید کرد. جایی که ابوذر، دوران کفر خودش را در آنجا گذرانده بود و دوست نداشت دیگربار به آنجا بازگردد.

بقیه در ادامه مطلب




برچسب ها :
کریم ترین

السلام علیک یا حسن بن علی(ع) ایهاالمجتبی یابن رسول الله(ص)

 کریم ترین


 نماینده ی عدالت و اعتراض به خلیفه        

راستش اگر بخواهیم اوضاع و حال و روز زمان خلیفه ی سوم را به تصویر بکشیم، باید از زمان زندگی تلخ و پر مصیبت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شروع به گفتن کنیم.
از همان زمانی که معنای «خلیفه» به «پادشاه» تبدیل شد و آنانی که لایق عبای جانشینی برترین مخلوق خداوند نبودند، بر منبری نشستند که حقّ امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب(علیه السلام) بود. امّا چون فرصت نداریم که این تاریخ را برشمریم، راحت به شما می گوییم که وقتی مسلمانان به زمان خلیفه ی سوم رسیدند، دیگر نه کسی رسول خدا(ص) را آنچنان که باید می شناخت و نه اسلام، آن چیزی بود که در میان مردم جاری بود.

بقیه در ادامه مطلب




برچسب ها :

موضوع :
 ,  , 



شهید شاهرخ ضرغام  (حر انقلاب) ، بخش دهم

شروع جنگ و کله پاچه

مرتب می گفت: من نمی دونم، باید هر طور شده کله پاچه پیداکنی! گفتم: آخه آقا شاهرخ تو این آبادان محاصره شده غذاهم درست پیدا نمی شه چه برسه به کله پاچه!؟

بالاخره با کمک یکی از آشپزها کله پاچه فراهم شد. گذاشتم داخل یک قابلمه، بعد هم بردم مقرّ شاهرخ ونیروهاش. فکر کردم قصد خوشگذرانی وخوردن کله پاچه دارند. اما شاهرخ رفت سراغ چهار

اسیری که صبح همان روز گرفته بودند. آنها را آورد و روی زمین نشاند. یکی از بچه های عرب را هم برای ترجمه آورد. بعد شروع به صحبت کرد:

خبر دارید دیروز فرمانده یکی از گروهان های شما اسیر شد. اسرای عراقی با علامت سر تائید کردند. بعد ادامه داد: شما متجاوزید. شما به ایران حمله کردید. ما هر اسیری را بگیریم می کُشیم ومی خوریم!!
مترجم هم خیلی تعجب کرده بود. اما سریع ترجمه می کرد. هر چهار اسیر عراقی ترسیده بودند و گریه می کردند. من و چند نفر دیگر از دور نگاه می کردیم و می خندیدیم.

شاهرخ بلافاصله به سمت قابلمه کله پاچه رفت. بعد هم زبان کله را درآورد. جلوی اسرا آمد وگفت: فکر می کنید شوخی می کنم؟!

این چیه!؟ جلوی صورت هر چهارنفرشان گرفت. ترس سربازان عراقی بیشتر شده بود. مرتب ناله می کردند. شاهرخ ادامه داد: این زبان فرمانده شماست!! زبان،می فهمید؛زبان!!

زبان خودش را هم بیرون آورد و نشانشان داد. بعد بدون مقدمه گفت: شما باید بخوریدش!

من و بچه های دیگه مرده بودیم ازخنده ،برای همین رفتیم پشت سنگر.

شاهرخ می خواست به زور زبان را به خورد آنها بدهد. وقتی حسابی ترسیدند خودش آن را خورد! بعد رفته بود سراغ چشم کله وحسابی آنها را ترسانده بود.

ساعتی بعد درکمال تعجب هر چهار اسیر عراقی را آزاد کرد. البته یکی از آنهاکه افسر بعثی بود را بیشتر اذیت کرد.بعد هم بقیه کله پاچه را داغ کردند و با رفقا تا آخرش را خوردند.




برچسب ها :


چهره ای که خدا کشید

اگر تا به حال روی بوم نقاشی خطی نینداخته‌ ای، قلمویی بیاور و رنگی؛

 می ‌خواهیم قلم به دست بگیریم و یاد بگیریم که چگونه تمام زیباییها را نقاشی کنیم.

قلمو بردار، رنگ از سبز و سیاه و سرخ. بوم، فقط یکی!
 
امروز قرار است چهره‌ای بکشیم!

 پس:
قلم را به سرخی رنگ آغشته کن و دایره ‌ای از نور بکش.
 دایره ای که صورتگر یک مرد باشد.

 نه گونه ‌ای برایش بگذار نه خط و خطوطی بر چهره ‌اش.
 
رنگ سیاه زیاد بیاور! سیاه را برای چشمانش بگذار و دو کمان ابرویش؛ خم چون هلال قد خمیده ی ماه، پیوسته چون دو بال گشوده به پروازِ پرنده!

دستت را بر بوم رها کن. تا می توانی برای گره موهایش وقت بگذار.

بعضی نقاشها سالها پای هر رشته ی مویش مانده اند...
 
پیکره را با سبز بکش.
 نه بلند و نه کوتاه. متوسط و میانه.
 متعادل: جوری که شایسته ی تنها مرد عادل زمین باشد!

 اگر تعادل را بر بوم ترسیم کنی، هر چه کژرفتار است بیرون می ‌رود و یک بی رقیب می ماند.

قامتش را با سبز بکش! میانه بالا و چهارشانه.

برای کشیدن خال گونه ‌اش یک نقطه را به لطافت تمام بگذار.
 
نقاشی ‌ات تمام نشد! بوم را رو به پنجره بگذار و آفتاب را میهمان بوم کن.

بگذار از برق سیاهی چشمها، نور بتابد و بوم و اتاق و تو را نورباران کند!

چشم در چشمِ چهره بدوز و انگار کن که اوست! سیاه چشم و نیکو چهره و میانه قامت!

مرد نقش بسته در بوم نقاشی، نه آن که او باشد اما نشانه ‌هایی دارد... خال! هر چند هاشمی نیست ولی هر چه خال است وام دار خال هاشمی اوست.
 
دیگر ببینیش می‌شناسی ‌اش!  امّا تا در خاطر دارم بگویم:
زیبایی چهره‌ ی نقاشی جلوه‌ ی یک موی او هم نمی ‌شود!
 
نقاشی ‌ات تمام نشد! بوم را ببین! او، او نیست! هیچ کس دست توانایی در کشیدن تمام زیبایی‌ های او نداشته است! هیچ نقّاشی، هیچ قلمرانی...
 
قلم را بینداز... فقط خدا می تواند بر بوم جهان چهره ‌ی نیکویش را به تصویر بکشاند.
 
چشمت را ببند، اگر بوم دلت سفید باشد، شاید خدا عکس او را بر دلت بیندازد!

اللهم عجل لولیک الفرج
 
 




برچسب ها :


درخشش زیبای ستاره های آسمان


عشق و ایمان نبوی و علوی،


بر همگان همایون باد.

 




برچسب ها :

ای چشم عرشیان به زمین جای پای تو

گـردون بـه زیــر سایـۀ قـد رسای تو

در آن زمان که حرف زمان و مکان نبود

آغوش لامکان بـه یقیـن بـود جای تو



قرآن دهد نشان که بود روز و شب مدام

ذکـر خـدا و کـار ملایـک، ثنـای تـو

آغوش جان گشوده اجابت در آسمان

از دسـت داده صبـر، بـه شوق لقای تو


تنها نه مهر و مه، نه سماوات، نه زمی
گشتنـد انبیـا همـه خلـق از برای تو

تو بحـر بـی نهایت حقـی و هم چنان

بــی انتهاست رحمـت بـی انتهای تو


هر برگ لاله را بـه ثنایت قصیده ای

هـر بلبلـی بـه باغ، قصیده سرای تو

موسی ز هوش رفته به طور از تکلمت

ریـزد مسیـح از نـفس دلــربای تو



حبل متین عالم خلقت شود به حشر

آرند اگر به دست، نخـی از ردای تو

باشـد گل مقـدس آدم بـدان جلال

یک جرعه زآب جو، کفی از خاک پای تو



 




برچسب ها :

بسم رب الشهدا و الصدیقین


شهید شاهرخ ضرغام  (حر انقلاب) ، بخش نهم

استدلال شاهرخ برای اثبات ولایت فقیه

چند نفر از رفقای قبل از انقلاب را جذب کمیته کرده بود.آخر شب جلوی مسجد مشغول صحبت بودند. یکی از آنها پرسید: شاهرخ، این که می گن همه باید مطیع امام باشن، یا همین ولایت فقیه، تو اینو قبول داری!؟ آخه مگه می شه یه پیرمردِ هشتاد ساله کشور رو اداره کنه!؟
شاهرخ کمی فکر کرد و با همان زبان عامیانه خودش گفت: ببین، ما قبل از انقلاب هر جا می رفتیم، هر کاری می خواستیم بکنیم، چون من رو قبول داشتید، روی حرف من حرفی نمی زدید، درسته؟آنها هم با تکان دادن سر تائید کردند.
بعد ادامه داد: هر جائی احتیاج داره یه نفر حرف آخر رو بزنه، کسی هم روی حرف اون حرفی نزنه. حالا این حرف آخر رو، تو مملکت ما کسی می زنه که عالم دینِ، بنده واقعی خداست، خدا هم پشت و پناه ایشونه.
بعد مکثی کرد و گفت: به نظرت، غیر از خدا کسی می تونست شاه رو از مملکت بیرون کنه، پس همین نشون می ده که پشتیبان ولایت فقیه خداست.
ما هم باید به دنبال امام عزیزمون باشیم. در ثانی ولی فقیه کار اجرائی نمی کنه بلکه بیشتر نظارت می کنه . این استدلال های او هر چند ساده و با بیان خاص خودش بود. اما همه آنها قبول کردند.





برچسب ها :

بسم الله الرحمن الرحیم



باید متوجه بود که حفظ وحدت اسلامی (وحدت شیعه و سنی) یک تکلیف شرعی و وظیفه دینی است که هر مسلمانی موظف است به این وظیفه انسانی که دستور خود قرآن کریم است عمل نماید:«وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ کُنْتُمْ عَلى‏ شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ لَکُمْ آیاتِهِ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ» (آل عمران ۱۰۳)و همگى به ریسمان خدا چنگ بزنید، و پراکنده نشوید! و نعمت خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید، و او میان دلهاى شما، الفت ایجاد کرد، و به برکتِ نعمتِ او، برادر شدید! و شما بر لبِ حفره‏اى از آتش بودید، خدا شما را از آن نجات داد؛ این چنین، خداوند آیات خود را براى شما آشکار مى‏سازد؛ شاید پذیراى هدایت شوید.

اما حفظ وحدت، منافاتی با بیان حقایق و کتمان کردن حقایق ندارد، خداوند سبحان به کرّات علمای ادیان گذشته را در قرآن کریم مذمّت نموده به خاطر اینکه کتمان حقیقت می کردند. لذا اگر شعار وحدت مستلزم انکار حقایق و کتمان آنها باشد نه تنها مطلوب نیست بلکه خود یکی از منکرات و از عوامل تفرقه می باشد.

علمای بزرگی همچون علامه امینی و سایر بزرگواران که خود منادی وحدت بودند از بیان حقیقت دست بر نمی داشتند؛ مفهوم وحدت این نیست که دست روی دست گذاشته و از بیان حقایق قرآن و اهلبیت پیامبر صل الله علیه و آله خود داری کنیم؛ کتمان حقایق چه از جانب اهل سنت و چه از طرف شیعه خیانت به اسلام است، کتمان حقایق اهل سنت به این است که اجازه نمی دهند حقایق ناب شیعی به دست جهّال از برادران اهل سنت برسد لذا نسبت به حقایق جاهل می مانند. و از طرف شیعه به این است که به بهانه وحدت اسلامی از بیان حقایق خود داری می کنند .
وحدت نه تنها با بیان حقایق منافاتی ندارد بلکه بهانه خوبی است برای اینکه حقیقت را به گوش مسلمین جهان برسانیم، اگر دوستی جای دشمنی را بگیرد می توان در محیطی سالم و دوستانه حقایق شیعه را با ارائه مستندات قطعی به آن ها انتقال داد یقینا چنین وحدتی مایه برکت بوده و موجب هدایت بسیاری از مسلمین خواهد شد .
با توجه به اینکه دشمن خطر یکپارچگی و وحدت مسلمین(شیعه و سنی) را احساس کرده، تمام عزم خود را در ایجاد تفرقه بین فرقه شیعه و سنی جزم کرده و با هزینه هنگفت، عمّالی را در سرتاسر جهان اجیر می‌کند تا وحدت و یکپارچگی شیعه و سنی را از بین ببرند، با ایجاد تکفیری ها نه تنها شیعیان بلکه بسیاری از برادران اهل سنت را تکفیر کرده و حکم به قتل آنان را صادر می‌کنند، و از طرف دیگر برخی از افراد را اجیر کرده تا در کشورهای مختلف با نام شیعه و افکار شیعی به همسر پیامبر حرف های ناشایستی داده تا خشم اهل تسنن را برانگیزانند و تخم کینه و عداوت را در دل آن ها بپرورانند، از بین رفتن وحدت و جایگزین شدن تفرقه منتج به جنگی می شود که سر شیعیان را در مناطق مختلف جهان مثل سوریه و ... (با اعتقاد به اینکه با این کار بهشت برین نصیبشان خواهد شد) از تن جدا می‌کنند.

ولی امر مسلمین جهان، حضرت آیت الله خامنه ای (مد ظله العالی) بیانات زیبایی در این ارتباط دارند که ذکر بیانات گهر بار ایشان سودمند خواهد بود، مقام معظم رهبری ضمن تأکید فراوان بر حفظ وحدت در تعريف و تبيين وحدت، اظهار مي‌دارند:

«ما در مسئله وحدت، جدى هستيم. ما اتحاد مسلمين را هم معنا كرده‌ايم. اتحاد مسلمين، به معناى انصراف مسلمين و فِرَق گوناگون از عقايد خاص كلامى و فقهى خودشان نيست؛ بلكه اتحاد مسلمين به دو معناى ديگر است كه هر دوى آن بايد تأمين بشود: اول اين‌كه فِرَق گوناگون اسلامى (فرق سنى و فرق شيعه) -كه هر كدام فرق مختلف كلامى و فقهى دارند- حقيقتاً در مقابله با دشمنان اسلام، همدلى و همدستى و همكارى و همفكرى كنند. دوم اين‌كه فرق گوناگون مسلمين سعى كنند خودشان را به يكديگر نزديك كنند و تفاهم ايجاد نمايند و مذاهب فقهى را با هم مقايسه و منطبق كنند. بسيارى از فتاواى فقها و علما هست كه اگر مورد بحث فقهى عالمانه قرار بگيرد، ممكن است با مختصر تغييرى، فتاواى دو مذهب به هم نزديك شود»

مسئله‌ این‌ است‌ که‌ وحدت‌ اسلامی‌ و وحدت‌ بینش‌ و نظر و سخن‌ مسلمین‌ برای‌ استکبار و در راس‌ آن‌ امریکای‌ غدار و ابزارهای‌ او در دستگاه‌ حاکمیت‌ سلطه‌ در عالم‌ خطرناک‌ است‌ این‌ حقیقتی‌ است‌ که‌ امام‌ بزرگوار ما بارها آن‌ را بیان‌ کرد جمعی‌ از برادران‌ مسلمان‌ از نقاط مختلف‌ عالم‌ در این‌جا جمع‌ هستید این‌ دو نکته‌ را از امام‌ خمینی(ره) به‌ یاد داشته‌ باشید اول‌ اخلاص‌ که‌ مایه‌ و روح‌ همه‌ چیز است‌ و دوم‌ هدف‌ بزرگ‌ وحدت‌ اسلامی. [۱]



در جای دیگر بیان می‌دارند ما نمی‌گوییم‌ که‌ سنی‌های‌ عالم‌ بیایند شیعه‌ بشوند یا شیعه‌های‌ عالم‌ دست‌ از عقیده‌شان‌ بردارند البته‌ اگر یک‌ سنی‌ یا هر کسی‌ تحقیق‌ و تفحص‌ کرد عقیده‌اش‌ هر چه‌ شد باید بر طبق‌ عقیده‌ و تحقیق‌ خودش‌ عمل‌ کند تکلیف‌ او با خدایش‌ است‌ حرف‌ ما در هفته‌ وحدت‌ و به‌ عنوان‌ پیام‌ وحدت‌ این‌ است‌ که‌ مسلمانان‌ بیایند با هم‌ متحد بشوند و با یکدیگر دشمنی‌ نکنند محور هم‌ کتاب‌ خدا و سنت‌ نبی‌اکرم‌ (ص) و شریعت‌ اسلامی‌ باشد. [۲]


پی نوشت:

[۱] بیانات در دیدار با میهمانان‌ خارجی‌ مراسم‌ اولین‌ سالگرد ارتحال‌ امام‌ خمینی‌(ره‌)/ ۶۹/۳/۱۶.


[۲] بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم به مناسبت هفته وحدت/ ۶۸/۷/۱۹.
 




برچسب ها :

سخنان رهبر انقلاب درباره وحدت شیعه و سنی

www.aparat.com/v/Ru7f9

دانلود




برچسب ها :

موضوع :
دانلود سخنرانی ,  , 

یااهل العالــــــــــــــــــــــــــم
 
این را بدانید و اگر نمیدانید بدانیــــــد
و این را روی تمام دیوارهای شهرتـــان بنویسید
و این را تیتراژ صفحه اول روزنامه هایتان بنویسید
و این را مشروح اصلی خبرهایتان بخوانید
و این را آویزه گوش هایتــــــــــــــان
 هیچ کس و هیچ چیز نمیتواند برای مـــا ایــــــــرانی ها تعیین تکلیف کند بجز :

امام سیــــــد عــــلی خامنــــــــــــه ای




برچسب ها :

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید شاهرخ ضرغام  (حر انقلاب) ، بخش هشتم

سفر به مشهد

کاباره را رها کرد. عصر بود که آمد خانه. بی مقدمه گفت: پاشین! پاشین وسایلتون رو جمع کنید می خوایم بریم مشهد!
مادر با تعجب پرسید: مشهد! جدی می گی!
گفت: آره بابا، بلیط گرفتم. دو ساعت دیگه باید حرکت کنیم.
باور کردنی نبود. دو ساعت بعد داخل اتوبوس بودیم. در راه مشهد. مادر خیلی خوشحال بود. خیلی شاهرخ را دعا کرد. چند سالی بود که مشهد نرفته بودیم.
فردا صبح رسیدیم مشهد. مستقیم رفتیم حرم. شاهرخ سریع رفت جلو، با آن هیکل همه را کنار زد و خودش را چسباند به ضریح! بعد هم آمد عقب و یک پیرمرد را که نمی توانست جلو برود را بلند کرد و آورد جلوی ضریح.
عصرهمان روز از مسافرخانه حرکت کردم به سوی حرم. شاهرخ زودتر از من رفته بود. می خواستم وارد صحن اسماعیل طلائی شوم. یکدفعه دیدم کنار درب ورودی شاهرخ روی زمین نشسته . رو به سمت گنبد. آهسته رفتم و پشت سرش نشستم. شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود.
خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد.
مرتب می گفت: خدا، من بد کردم. من غلط کردم، اما می خوام توبه کنم.
خدایا منو ببخش! یا امام رضا(ع) به دادم برس. من عمرم رو تباه کردم.
اشک از چشمان من هم جاری شد. شاهرخ یک ساعتی به همین حالت بود. توی حال خودش بود و با آقا حرف می زد.
دو روز بعد برگشتیم تهران، شاهرخ در مشهد واقعاً توبه کرد. همه خلافکاری های گذشته را رها کرد.




برچسب ها :

 بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید شاهرخ ضرغام  (حر انقلاب) ، بخش هفتم

ماه محرم

عاشق امام حسین(ع)بود. شاهرخ از دوران کودکی علاقه شدیدی به آقا داشت . این محبت قلبی را از مادرش به یادگار داشت .
راه اندازی هیئت با کمک دوستان ورزشکار، عزاداری و گریه برای سالار شهیدان در سطح محل، آن هم قبل از انقلاب از برنامه های محرم او بود . هر سال در روز عاشورا به هیئت جواد الائمه در میدان قیام می آمد. بعد همراه دسته عزادار حرکت می کرد. پیرمرد عالمی به نام حاج سید علی نقی تهرانی مسئول و سخنران هیئت بود.
حاج سید علینقی تهرانی در عصر عاشورا برای ما می گفت: نور ایمان را ببینید، این آقای خمینی بدون هیچ چیزی و فقط با توکل برخدا، با یک عبا و لباس ساده به مبارزه پرداخته، اما شاه خائن با این همه تانک و توپ از پس او برنمی آید.
شاهرخ که ساکت و آرام به سخنان حاج آقا گوش می کرد وارد بحث شد و گفت: اتفاقاً من هم به همین نتیجه رسیده ام. حاج آقا شما خبر نداری. نمی دانی توی این کاباره ها و هتل های تهران چه خبره، اکثر این جور جاها دست یهودیهاست، نمی دونید چقدر از دخترای مسلمون به دست این نامسلمونها بی آبرو می شن. شاه دنبال عیاشی خودشه، مملکت هم که دست یه مشت دزدِ طرفدار آمریکا و اسرائیلِ، این وسط دین مردمه که داره از دست می ره.
وقتی بحث به اینجا رسید حاج آقا داشت خیره خیره تو صورت شاهرخ نگاه می کرد، بعد گفت: آقا شاهرخ، من شما را که می بینم یاد مرحوم طیب می افتم.

 




برچسب ها :

حتما شما هم این پیام را خوانده اید:

از رییس جمهور ژاپن پرسیدند چرا شما مرگ بر امریکا نمیگویید؟
گفت:همین که روی میز رییس جمهور امریکا تلفن پاناسونیک از محصولات ما است، از مرگ بر امریکا بالاتر است.و....

اما واقعیت چیست؟

اولا چه کسی گفته که روی میز رییس جمهور امریکا تلفن پاناسونیک است؟؟؟!!!!

دوما حقیقت در روابط ژاپن چیز دیگری است:

ژاپن حق داشتن ارتش نظامی مستقل را ندارد.

ژاپن را مجبور کردند به عنوان بازنده جنگ جهانی الی الابد غرامت پرداخت کند و در عمل مستعمره امریکا خواهد بود.

ژاپن نمیتواند به تنهایی رزمایش نظامی اجرا کند.

 ژاپن باید به صلاح دید امریکا بخشی از خاک خود را در اختیار آنان قرار دهد تا امریکا در آن پایگاه نظامی تأسیس کند.

اگر سرباز امریکایی در خاک ژاپن به یک ژاپنی تجاوز و تعدی کند, محاکمه نخواهد شد. (کاپیتولاسیون)


این همان کاپیتولاسیون است که امام خمینی (رحمةالله علیه) و مردم ایران در زمان ستمشاهی با آن مبارزه کردند تا عزت ایرانی حفظ شود.

حالا مرگ بر امریکای واقعی را از  مردم ایران بیاموزید :

 رییس جمهور امریکا که دفتر کارش چندین لایه حفاظتی و امنیتی بسیار دارد، یک روز روی میزش نامه ای را دید و آن را خواند. روی آن نوشته بود

"ما از این هم به شما نزدیک تریم" امضاء:قاسم سلیمانی
هنوز هیچکس نفهمیده آن نامه چگونه روی میز اوباما قرار گرفته بود.

مرگ بر امریکا یعنی این
امام خمینی (رحمةالله علیه)میفرماید:
ما همۀ شعارهایمان را با عمل محک زده ‏ایم.
یاعلی مدد




برچسب ها :



شهید شاهرخ ضرغام  (حر انقلاب) ، بخش ششم

روایت دوستان

در پس هیکل درشت و ظاهر خشنی که شاهرخ داشت، باطنی متفاوت وجود داشت که او را از بسیاری از همردیفانش جدا می ساخت .

هیچگاه ندیدم که در محرم و صفر لب به نجاستهای کاباره بزند. ماه رمضان را همیشه روزه می گرفت و نماز می خواند. به سادات بسیار احترام می گذاشت .


یکی از دوستانش می گفت: پدر و مادرش بسیار انسانهای باایمانی بودند پدرش به لقمه حلال بسیار اهمیت می داد. مادرش هم بسیار انسان مقیدی بود .اینها بی تاثیر در اخلاق و رفتار شاهرخ نبود.
قلبی بسیار رئوف و مهربان داشت. هر چه پول داشت خرج دیگران میکرد. هر جائی که می رفتیم، هزینه همه را او می پرداخت.

هیچ فقیری را دست خالی رد نمی کرد فراموش نمی کنم یکبار زمستان بسیار سردی بود.

با هم در حال بازگشت به خانه بودیم. پیرمرد درشت اندامی مشغول گدائی بود و از سرما می لرزید .

شاهرخ فوری کاپشن گران قیمت خودش را در آورد و به مرد فقیر داد. بعد هم دسته ای اسکناس از جیبش برداشت و به آن مرد داد و حرکت کرد .

پیرمرد که از خوشحالی نمی دانست چه بگوید،مرتب می گفت: جَوون،خدا عاقبت به خیرت کنه

شهدا شمع محفل بشریتند.




برچسب ها :

"بسم الله"
با هر توصیفی تورا بخوانند ، من تو را فقط یوم الله الاکبر خواهم خواند
ای خاطره ریزش ها و رویش ها


 ای فتح المبین ،
 ای بیت المقدس ،
 ای کربلای پنج
و ای خیبر...


آزمون تحریم ، جهاد و بزرگان را ، قوم هر پیامبری پیش رو داشت
اما قطعاً انبیای پیشین به "سیدعلے" رشک خواهند برد !
به اویی، که نه نبوت داشت ، نه کتاب و نه ایجاز
اجر رسالتش هم چهار حرف بیشتر نداشت " بصیرت "


و ای غرب !


ما ، بنی اسراییل نیستیم که بوعده من و سلوی و سامری رسولمان را بفروشیم!
اینجا فوج فوج فدایی دارد ، یک دست مجروح او

دیـــده بـــــــــان




برچسب ها :

در پی تهدید داعش


مبنی بر حمله به مرزهای ایران


درخواست می شود کسانی که در فتنه 88


شعار ( نه غزه نه لبنان جانم فدای "ایران" )


سر می دادند ، خودشون رو به مرزهای غربی ایران برسونن که وقت فدا شدنه!!!




برچسب ها :

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید شاهرخ ضرغام  (حر انقلاب) ، بخش پنجم

ورزش

بدنش بسیار قوی بود. هر روز هم مشغول تمرین بود. در اولین حضور در مسابقات کشتی فرنگی به قهرمانی جوانان تهران در یکصد کیلو دست یافت. سال پنجاه در مسابقات قهرمانی کشور در فوق سنگین جوانان بسیار خوش درخشید و تمامی حریفان را یکی پس از دیگری از پیش رو برداشت.


بیشتر مسابقه ها را با ضربه فنی به پیروزی می رسید. قدرت بدنی، قد بلند، دستان کشیده و استفاده صحیح از فنون باعث شد که به مقام قهرمانی دست پیدا کند.


در مسابقات کشتی آزاد هم شرکت کرد و توانست نایب قهرمانی تهران را کسب کند.
سالهای اول دهه پنجاه، مسابقات کشتی جدیدی به نام "سامبو" برگزار شد. از مدتها قبل، قوانین مسابقات ابلاغ شده بود. در آن مسابقات درخشش شاهرخ خیره کننده بود. جوان تهرانی قهرمان سنگین وزن مسابقات شد.


سال پنجاه و پنج آخرین سال حضور او در مسابقات کشتی بود. در آن سال به همراه آقای سلیمانی برای سنگین وزن، به اردوی تیم ملی دعوت شدند.




برچسب ها :

لبیک یا حسسسسسسسسسین


ما ترسی از شهادت نداریم۰۰۰۰


ما ترسی از کفار نداریم۰۰۰۰


ما ترسی از مسئولین بی کفایت نداریم۰۰۰۰


امان از آن روز که رهبرم به جهاد لب تر کند۰۰۰۰

 

ما فراموش نمیکنیم ۹ ماه آشوب را۰۰۰۰


ما فراموش نمیکنیم خون شهدای فتنه را۰۰۰۰


ما فراموش نمیکنیم گریه های سید علی را۰۰۰۰


ما فراموش نمیکنیم ۹ ماه دشمن شادی را۰۰۰۰


ما فراموش نمیکنیم سران فتنه را۰۰۰۰


ما فراموش نمیکنیم علم های سوخته های عزای حسین را۰۰۰۰


ما فراموش نمیکنیم سوزاندن مساجد را۰۰۰۰


ما فراموش نمیکنیم نادیده گرفتن رای ملت را۰۰۰۰


ما آن روز ها را فراموش نمیکنیم۰۰۰۰


ما فراموش نمیکنیم۰۰۰۰


ان الارض یرثها عبادی الصالحون


وعدالله حقا


نحن الغالبون




برچسب ها :

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید شاهرخ ضرغام  (حر انقلاب) ، بخش چهارم

مادر شهید شاهرخ ضرغام ( خانم عبدالهی که در مردادماه 1388 به شاهرخ پیوست ) :

شاهرخ در بیمارستان دروازه شمیران به دنیا آمد. از آن زمان تولدش هم خیلی درشت اندام و سنگین وزن بود.
تا سوم راهنمایی بیشتر درس نخواند. از مدرسه اخراجش کردند به خاطر این‌که شاهرخ نسبت به تبعیض معلم میان دانش‌‌آموزان مرفه و کم بضاعت اعتراض کرده بود.
عصر یکی از روزهای تابستان بود. زنگ خانه به صدا در آمد. آن زمان ما در حوالی چهارراه کوکا کولا در خیابان پرستار می نشستیم. پسر همسایه بود ، گفت: از کلانتری زنگ زدند. مثل اینکه شاهرخ دوباره بازداشت شده سند خانه ما همیشه سر طاقچه آماده بود. تقریباً ماهی یکبار برای سند گذاشتن به کلانتری محل می رفتم. مسئول کلانتری هم از دست او به ستوه آمده بود ، سند را برداشتم. چادرم را سر کردم و با پسر همسایه راه افتادم. در راه پسر همسایه می گفت: خیلی از گنده لاتهای محل، از آقا شاهرخ حساب می برن، روی خیلی از اونها رو کم کرده. حتی یکدفعه توی دعوا چهار نفر رو با هم زده.

 بعد ادامه داد: شاهرخ الان برای خودش کلی نُوچه دارکنم
حتی خیلی از مامورای کلانتری ازش حساب می برن . دیگر خسته شده بودم. با خودم گفتم: شاهرخ دیگه الان هفده سالشه. اما اینطور اذیت می کنه، وای به حال وقتی که بزرگتر بشه. چند بار می خواستم بعد از نماز نفرینش کنم. اما دلم برایش سوخت. یاد یتیمی و سختی هائی که کشیده بود افتادم. بعد هم به جای نفرین دعایش کردم ، وارد کلانتری شدم. با کارهای پسرم، همه من را می شناختند. مامور جلوی در گفت: برو اتاق افسر نگهبان
درب اتاق باز بود. افسر نگهبان پشت میز بود. شاهرخ هم با یقه باز و موهای به هم ریخته مقابل او روی صندلی نشسته بود. پاهایش را هم روی میز انداخته بود. تا وارد شدم داد زدم و گفتم: مادر خجالت بکش پاهات رو جمع کن ؛ بعد رفتم جلوی میز افسر و سند را گذاشتم و گفتم: من شرمنده ام، بفرمائید
با عصبانیت به شاهرخ نگاه کردم و بعد از چند لحظه گفتم: دوباره چیکار کردی؟ شاهرخ گفت: با رفیقا سر چهار راه کوکا وایساده بودیم. چند تا پیرمرد با گاری هاشون داشتند میوه می فروختند، یکدفعه یه پاسبون اومد و بار میوه پیرمردها رو ریخت توی جوب، اما من هیچی نگفتیم بعد هم اون پاسبون به پیرمردا فحش ناموس داد من هم نتونستم تحمل کنم
و رفتم جلو همینطور تو چشماش نگاه می کردم. ساکت شد. فهمیده بود چقدر ناراحتم ، سرش را انداخت پائین .
افسر نگهبان گفت: این دفعه احتیاجی به سند نیست. ما تحقیق کردیم و فهمیدیم مامور ما مقصر بوده. بعد مکثی کرد و ادامه داد: به خدا دیگه از دست پسر شما خسته شدم. دارم توصیه می کنم، مواظب این بچه باشید. اینطور ادامه بده سرش می ره بالای دار .!
شب بعد از نماز سرم را گذاشتم روی مهر و بلند بلند گریه می کردم. بعد هم گفتم:
خدایا از دست من کاری بر نمی یاد، خودت راه درست رو نشونش بده.
خدایا پسرم رو به تو سپردم، عاقبت به خیرش کن.




برچسب ها :

صد خاطره از شور رشادت داریم

از قافله ی عشق حکایت داریم
 
روز ۹ دی جهانیان فهمیدند

نسبت به امام خویش، غیرت داریم

آتش زدن پرچم ارباب "حسین" ( علیه السّلام)

داغی ست که تا روز قیامت داریم

مدیون دعای حضرت زهراییم

اینگونه اگر عشق به هیأت داریم

جمهوری زهرایی ما پابرجاست

وقتی که به دل نور بصیرت داریم

«تا کور شود هرآنکه نتواند دید»

صد شکر که نعمت ولایت داریم

از یُمن وجود حضرت سیّد علی ست

امروز اگر اینهمه عزّت داریم

پروانه صفت دور سرش می گردیم

از بس که به ساحتش ارادت داریم

بارهبر خویش روزی، ان شاالله

تا کرببلا ... عزم زیارت داریم

ما وارث جبهه های شور و شوقیم
 عمریست همه عشق شهادت داریم

جز فیض ظهور قائم آل الله (ص)

در بین دعا دگر چه حاجت داریم؟

ای کاش که انتظارها سَر برسد

از مشرق نور... عشق ِ حیدر برسد


صلوات.




برچسب ها :



امام خامنه ای:

«فتنه ۸۸ تنها آن چیزی نبود که توی خیابان دیده شد، زمینه‌هایی چیده بودند و اهداف خطرناکی داشتند، با برخوردهای سیاسی و امنیتی، حل نمی‌شد. یک حرکت عظیم مردمی لازم داشت که این حرکت، حرکت ۹ دی بود که مردم آمدند و بساط فتنه و فتنه گران را در هم پیچیدند. لذا حادثه ۹ دی در تاریخ یک حادثه ماندنی است. این حادثه، شبیه حوادث اول انقلاب است. این حادثه بایستی حفظ شود، بایستی گرامی داشته شود...
« 90/09/21»

 




برچسب ها :

آیت الله مصباح



باید روز 9 دی را یک روز ملی و از ایام‌الله بدانیم و خاطره آن را برای همیشه زنده نگه داریم... بنده برای هر مسئله‌ای سوگند نمی‌خورم، ولی با این حال؛ به خدا قسم، من نعمتی به عظمت نعمت وجودی مقام معظم رهبری در میان خود ندیده‌ام. تقوا، روشن‌بینی، بزرگواری، دوراندیشی، حکمت و...، از جمله صفاتی است که خداوند همه را یکجا در وجود مقام معظم رهبری قرار داده است.


سلامتی امام خامنه ای صلوات

 




برچسب ها :

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید شاهرخ ضرغام  (حر انقلاب) ، بخش سوم

وقتی از گذشته زندگی خودش حرف می زد داستان حُر را بازگو می کرد خودش را حُر نهضت امام می دانست. می گفت: حُر قبل از همه به میدان کربلا رفت و به شهادت رسید، من هم باید جزء اولین ها باشم.
در همان روز های اول جنگ از همه جلوتر پا به عرصه گذاشت. آنقدر دلاورانه جنگید که دشمنان برای سرش جایزه تعیین کردند. آنقدر شجاعانه رفت تا کسی به گرد پایش نرسد. رفت و رفت. آنقدر رفت تا با ملائک همراه شد . شاهرخ پروازی داشت تا بی نهایت. در هفدهم آذر پنجاه و نه دشتهای شمال آبادان این پرواز را ثبت کرد. پروازی با جسم و جان. کسی دیگر او را ندید ؛ حتی پیکرش پیدا نشد.
می گویند مفقود الاثر، اما نه، او از خدا خواسته بود همه گذشته اش را پاک کند. همه را، هیچ چیزی از او نماند. نه اسم، نه شهرت، نه مزار و نه هیچ چیز دیگر. خدا هم دعایش را مستجاب کرد.
اما یاد او زنده است. نه فقط در دل دوستان، بلکه در قلوب تمام ایرانیان. او سرباز ولایت بود. مرید امام بود. مرد میدان عمل بود و اینها تا ابد زنده اند.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است برجریده عالم دوام ما




برچسب ها :

جاي "شهید دقایقی" خالی که توی وصیت نامه خطاب به همسرش نوشت:
"اگر بهشت نصیبم شد منتظرت میمانم..

جای "شهید زین الدین" خالی که میگفت:
در زمان غیبت امام زمان به کسی منتظر میگویند که منتظر شهادت باشد...


جای "شهید همت" خالی که خانمش میگفت:
همیشه به شوخی بهش میگفتم اگه بدون ما بری گوشتو میبرم..
اما وقتی جنازه رو آوردن دیدم که اصلا سری در کار نیست...

جای "شهید حسن آبشناسان" خالی که
همسرش گفت:
لباسهای خونی همسرم را گذاشته بودند داخل یک کیسه پلاستیک..
روز سوم که خانه خلوت تر شد رفتم کیسه را آوردم...
خون هم اگر بماند بوی مردار میگیرد ، با احتیاط گره اش را باز کردم و لباسها را آوردم بیرون..
بوی عطر پیچید توی خانه...
عطر گل محمدی
بوی عطری که حسن میزد..

جای "شهید علمدار" خالی که میگفت:
برای بهترین دوستان خود دعای شهادت کنید

ای شُهدا
برای ما حمدی بخوانید که شُما زنده اید و ما مُرده ...! شهادت یک لباس تک سایز است ، هر وقت و هر زمان اندازه ات را به لباس شهادت رساندی ، هر جا باشی با شهادت از دنیا میروی...
"شهید آوینی*




برچسب ها :

>> بهتر از علم کیمیا <<

امام خمینی(ره) در دوران جوانی در حرم امام رضا علیه السلام از عارف بالله شیخ حسنعلی نخودکی علم کیمیا طلب می کنند و مرحوم نخودکی دستورالعملی به امام می دهند که فرمودند از علم کیمیا بهتر است و آن دستور این است :

بعد از نمازهای واجب یک بار آیة الکرسی «آیه اول تا هو العلی العظیم » را می‌خوانی؛


و بعد تسبیحات فاطمه زهرا سلام الله علیها را می‌گویی؛


 و بعد سه بار سوره توحید «قل هو الله احد» را می‌خوانی؛


و بعد سه بار صلوات می‌گویی: اللهم صل علی محمد و آل محمد ؛


 و بعد سه بار آیه دوم و سوم سوره مبارکه طلاق از : وَمَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَمَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا ؛ را می‌خوانی که این از کیمیا برایت بهتر است.


حضرت امام می فرمایند من تا به امروز به صورت مستمر و دائم به این دستور، عمل نمودم و هرچه دارم از برکت عمل به این دستور است.
(کتاب زمزم عرفان)




برچسب ها :

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید شاهرخ ضرغام (حر انقلاب) ، بخش دوم

پدر نداشت. از کسی هم حساب نمی برد. مادر پیرش هم کاری نمی توانست بکند الا دعا! اشک می ریخت و برای فرزندش دعا می کرد. خدایا پسرم را ببخش، عاقبت به خیرش کن. خدایا پسرم را از سربازان امام زمان(عج) قرار بده . دیگران به او می خندیدند. اما او می دانست که سلاح مومن دعاست. کاری نمی توانست بکند الا دعا. همیشه می گفت: خدایا فرزندم را به تو سپردم. خدایا همه چیز به دست توست. هدایت به وسیله توست. پسرم را نجات بده!
زندگی شاهرخ در غفلت و گمراهی ادامه داشت. تا اینکه دعاهای مادر پیرش اثر کرد. مسیحا نفسی آمد و از انفاس خوش او مسیر زندگی شاهرخ تغییر کرد .


بهمن 57 بود. شب و روز می گفت: فقط امام، فقط خمینی (ره)
وقتی در تلویزیون صحبت های حضرت امام پخش می شد، با احترام می نشست. اشک می ریخت و با دل و جان گوش می کرد.
می گفت: عظمت را اگر خدا بدهد، می شود خمینی، با یک عبا و عمامه آمد. اما عظمت پوشالی شاه را از بین بُرد.
همیشه می گفت: هرچه امام بگوید همان است. حرف امام برای او فصل الخطاب بود.
برای همین روی سینه اش خالکوبی کرده بود که: فدایت شوم خمینی.
ولایت فقیه را به زبان عامیانه برای رفقایش توضیح می داد. از همان دوستان قبل از انقلاب، یارانی برای انقلاب پرورش داد. وقتی حضرت امام فرمود: به یاری پاسداران در کردستان بروید. دیگر سر از پا نمی شناخت. حماسه های اورا در سنندج، سقز، شاه نشین و بعدها در گنبد و لاهیجان وخوزستان و... هنوز در خاطره ها باقی است.
شاهرخ از جمله کسانی است که پیر جماران در رسایشان فرمود: اینان ره صد ساله را یک شبه طی کردند. من دست و بازوی شما پیشگامان رهائی را می بوسم و از خداوند می خواهم مرا با بسیجیانم محشور گرداند.

ادامه دارد




برچسب ها :

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید شاهرخ ضرغام (حر انقلاب)

صبح عاشورای ۵۷ میاندار دسته بود، از همان‌روز با صحبت‌های حاج‌آقا تهرانی متحول شد، رفت مشهد و توبه کرد و روی سینه‌اش خالکوبی کرد: «خمینی فدایت شوم».
شهید «شاهرخ ضرغام» در روزهای نخست جنگ لقب «حر انقلاب» را گرفته است، چرا که زندگی وی سرشار از داستان‌های آموزنده‌ است. او مدتی را در جهالت سپری کرد اما خدا خواست که برگردد.

مرور داستان زندگی او ماجرای حر در کربلا را تداعی می‌کند. تاریخ نهضت اسلامی ما بسیاری از این آزادمردان را به خود دیده است. شاهرخ ضرغام همچون «طیب» یکی از دلیر مردانی است که با پیروی از راه نورانی راه امام راحل شد و الگوی عملی بسیاری از آزادمردان روزگار ما شد.

بسم رب الشهدا و الصدیقین

شهید شاهرخ ضرغام  (حر انقلاب) ، بخش اول

نام : شاهرخ ضرغام
نام پدر : صدرالدین
تاریخ تولد : ۱۳۲۸
محل تولد : تهران
تاریخ شهادت : هفدهم آذرماه ۱۳۵۹
محل شهادت : آبادان
اینها مشخصات شناسنامه ای اوست. کسی که در سی و یک سال عمر خود زندگی عجیبی را رقم زد. از همان دوران کودکی با آن جثه درشت و قوی خود، نشان داد که خلق و خوی پهلوانان را دارد .
شاهرخ هیچگاه زیر بار حرف زور و ناحق نمی رفت. دشمن ظالم و یار مظلوم بود. دوازده سالگی طعم تلخ یتیمی را چشید. از آن پس با سختی روزگار را سپری کرد .
در جوانی به سراغ کشتی رفت. سنگین وزن کشتی می گرفت. چه خوب پله های ترقی را یکی پس از دیگری طی می کرد. قهرمان جوانان، نایب قهرمان بزرگسالان، دعوت به اردوی تیم ملی کشتی فرنگی. همراهی تیم المپیک ایران و...
اما اینها همه ماجرا نبود. قدرت بدنی، شجاعت، نبود راهنما، رفقای نا اهل و ... همه دست به دست هم داد. انسانی بوجود آمد که کسی جلودارش نبود هرشب کاباره، دعوا، چاقوکشی و ...

ادامه دارد...




برچسب ها :



دﯾﺪﯼ ﭼﻄﻮﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ؟! ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﺍﺭﻩ!ﺣﺘﻤﺎ ﮐﺎﺳﻪ‌ﺍﯼ ﺯﯾﺮ ﻧﯿﻢ‌ﮐﺎﺳﻪ ﺷﻪ ﻭ...ﺍﯾﻦ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻫﺎ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ. ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﺩﻭﺭ ﻫﻢ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺩﺭﻣﻮﺭﺩ ﻫﻢ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ.ﮔﻮﯾﺎ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺧﺪﺍ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﯾم!!
ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺯ ﺟﻤﻠﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﻫﺎﯼ ﺯﺷﺘﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺭﻭﺍﺝ ﯾﺎﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ ﻣﺠﻠﺴﯽ ﺗﺎ ﻣﺪﺗﻬﺎ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ.
ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﯾﺎ ﺁﺷﻨﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﭼﺎﺭ ﻣﺸﮑﻞ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﻫﻤﺪﺭﺩﯼ ﮐﯿﻨﻢ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﻪ ﺣﻘﺶ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺑﺲ ﺑﺪﯼ ﮐﺮﺩ ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﻋﺬﺍﺑﯽ ﺩﭼﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﻣﻘﺎﻡ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺩﺳﺖ ﯾﺎﺑﺪ ﺑﻌﻀﯽ ﻫﺎ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺣﺘﻤﺎً ﺧﺪﺍ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﺍﻣﮑﺎﻧﺎﺗﯽ ﻋﻄﺎ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﯾﺎ ﺩﺭ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﻫﺎ ﺍﯾﻦ ﻧﻮﻉ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ.ﺑﺎ ﺍﺧﺮﺍﺝ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ: ﻧﯿﺮﻭﯼ ﺿﻌﯿﻔﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﯾﺎ ﺗﻮﺍﻥ ﮐﺎﺭﯼ ﭘﺎﯾﯿﻨﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﺎﻻ‌ ﺭﻓﺘﻦ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﺷﻐﻠﯽ ﮐﺴﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯿﻢ ﻻ‌ﺑﺪ ﭘﺎﺭﺗﯽ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﯾﺎ ﺁﺷﻨﺎﯼ ﺁﻗﺎﯼ ﺭﺋﯿﺲ ﺑﻮﺩﻩ!
ﻭﺍﻗﻌﺎً‌ﭼﺮﺍ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻫﺎﯼ ﻣﺎ ،ﻧﮕﺎﻫﻤﺎﻥ، ﻭ ﻃﺮﺯ ﺗﻔﻜﺮﻣﺎﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﺍﻃﻼ‌ ﻋﺎﺗﯽ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻧﻪ ﺑﻪ ﺻﺤﺖ ﻭ ﺩﺭﺳﺘﯽ ﺁﻥ ﻭﺍﻗﻔﯿﻢ ﻭﻧﻪ ﺩﺭﺷﺮﺍﯾﻂ ﻭﺩﺭ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺩﯼ ﻛﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻣﺎ ﺍﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﯿﻢ؟
ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ،ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻭ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﮐﺴﯽ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﻨﯿﻢ ،ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺟﺎﯼ ﺁﻥ ﻓﺮﺩ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﻢ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﮔﺮ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺍﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﻭ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﻨﯿﻢ !
ﯾﺎﺩﺗﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﺮﮐﺲ ﺳﺮﮔﺬﺷﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ.ﻻ‌ﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ"ﺗﺤﻤﻞ"ﮐﻨﯿﻢ، ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ"ﻗﻀﺎﻭﺕ"ﻧﮑﻨﯿﻢ. ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺯﻭﺩ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﮑﯿﻨﻢ ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ...




برچسب ها :

سخت است که از باغ و صنوبر گویم

از گلشن و قمری و کبوتر گویم


بگذار کنون که گمرهان لب بستند

فریاد کشم ز حب رهبر گویم




حقا که تو از سلاله ی فاطمه ای

با خنده ی خود به درد ما خاتمه ای


زیباتر ازین نام ندیدم به جهان

سید علی حسینی خامنه ای




برچسب ها :

.
برادر !! خواهر !!
.
ما بدهکاریم!
.
پدر !! مادر !! همسر !! فرزند !!
.
ما بدهکاریم.
.
دوست !! رفیق !! آشنا !!
.
ما بدهکاریم.
.
آقای مهندس !! آقای دکتر !! خانم مهندس !! خانم دکتر !!
.
ما بدهکاریم.
.
آقای معلم!! خانم معلم!! استاد!! کارگر !!
.
ما بدهکاریم.
.
آقای وکیل!! وزیر!! نماینده!! آقای رییس!!
.
ما بدهکاریم!
.
ما به آن روزها و شبها بدهکاریم.
.
ما به آن مادر و پدر که با اشک و گریه، فرزندشان را روانه جبهه کردند،
بدهکاریم.
.
به آن خانمی که بغضش را در گلو خفه کرد تا سد راه شوهرش نشود،
به آن نوزاد سه ماهه که
حسرت گفتن کلمه «بابا» را
تا همیشه بر دل خواهد داشت،
بدهکاریم.
.
به مظلومیت آن شهیدی که
دلش برای تنها دخترش تنگ می‌شد، اما فرصت بازگشت به خانه را نداشت،
بدهکاریم.
.
به بزرگی و غرور آن امیر ارتش که به او گفتند
دخترت روی تخت بیمارستان منتظر دیدن توست،
برگرد،
اما او بخاطر صدها جوان هم سن و سال دخترش حاضر به ترک جبهه نشد
و تنها زمانی به خانه برگشت، که
جسد دخترش را دفن کرده بودند… .
ما بدهکاریم.
.
ما به اندازه قطرات اشک مادران و همسران ،
به اندازه قطرات خون به ناحق ریخته ،
بدهکاریم.
.
به مظلومیت، معصومیت دختران و پسران بابا ندیده،
به گریه‌های شبانگاه همسران شوهر از دست داده ،
بدهکاریم.
.
به بزرگی پیرمردی که کمر خم نکرد
و بر جنازه تنها فرزندش نماز خواند،
بدهکاریم.
.
ما به نام هزاران هزار شهید ، جانباز، اسیر،
به هزاران هزار خانواده ، هزاران هزار پدر و مادر،
هزاران هزار کوچه که نام شهید را بر آن گذاشته‌اند ،
بدهکاریم.

ما به ایران، به اسلام بدهکاریم…..
حال خود دانید!!




برچسب ها :


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 25 صفحه بعد